یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

فقط برای اینکه زمان بگذره

+ گوش کن دخترم اگر توی کلاس بوی عجیبی فهمیدی یا یکی از همکلاسی هات گفت بنطرش بوی عجیب میاد سریع از کلاس بیرون بیا و برو توی حیاط

_ چرا می خوان ما رو مسموم کنن مگه ما چی کار کردیم؟

+ نگران نباش مامان جان، من اینا رو برای احتیاط بهت گفتم که بدونی وگرنه براتون اتفاقی نمیوفته


پ. ن: نمی نوشتم چون حال و حوصله اش رو نداشتم و بعدم خداییش اینکه هی خودم رو سانسور کنم واسه نوشتن خیلی سختم هست.

پ. ن : الان هم استرس دارم و برام ساعت نمی گذره و گفتم بیام اینجا و بنویسم تا هم زمان بگذره و هم شاید آروم بشم. کاش زودتر تایم تعطیلی مدرسه برسه

لعنت بهشون که آرامش رو  ازمون گرفتن و دیگه از هیچ فاجعه ای تعجب نمی کنم و هر لحظه اتفاق بدتری ممکنه بیوفته


مهم نوشت:   اگر عقاید من با شماها هم خوان نیست خودتون و من رو آزار ندیدن و نخونین و اینقدر پیگیر نوشته های من حتی توی کامنت ها نباشین قرار نیست همه مون مثل هم فکر کنیم و هم عقیده باشیم  منم خودم رو آزار نمی دم پیگیر صفحات اجتماعی و آدم هایی که عقاید متفاوتی با من دارن نمیشم دیگه خداییش نوشتن از چیزی که بهش فکر می کنم و عقیده ام هست یک حق کوچیک و طبیعی محسوب میشه هوفففف بخدا 


نظرات 19 + ارسال نظر
پت شنبه 13 اسفند 1401 ساعت 10:40

مدام به این فکر میکنم که اگر من جای والدین بودم چیکار میکردم.

دیگه از فردا نمی فرستمش
نمی دونی چه استرسی کشیدم
چندبار زنگ زدم مدرسه و اوضاع رو پرسیدم

عابر شنبه 13 اسفند 1401 ساعت 14:26

وای منم امروز از صبح نمیتونم کار کنم فقط معطلم پسرم تعطیل شه برگرده خونه واقعا رواست که ما برای هر چیزی که توی دنیا یه روند عادی داره اینقدر استرس بکشیم ، راستش من به پسرم نگفتم ترسیدم یکی نارنگی چیزی بخوره این استرس بگیره فرار کنن زیر دست و پای هم بمونن

خیلی بد بود
از استرس تهوع داشتم و آخرش هم دوساعت زودتر رفتم و جلوی در مدرسه رژه می رفتم
آرزوی یک زندگی عادی و معمولی رو هم به دلمون گذاشتن
لعنت به تک تک شون

ربولی حسن کور شنبه 13 اسفند 1401 ساعت 17:33 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
چه عجب!
دیگه حتی کامنتها را هم جواب نمیدین
فقط دلم میخواد یکی بگه عوضش امنیت داریم! اون وقت من میدونم و اون!

سلام آقای دکتر
راستش چندتا کامنت آزاردهنده و مدل حکومتی داشتم و ترجیح می دادم دیگه نخونده حذف کنم و یک مدت هم اصن اینجا رو باز نکردم توی دنیای واقعی که اعصاب و روان نذاشتن برامون، دیگه دلم نمی خواست اینجا هم باهاشون سر و کله بزنم

نگار شنبه 13 اسفند 1401 ساعت 21:29

برای حسرت یه زندگی معمولی....
این روزا همش از خودم میپرسم چرا تو این جهنمی که ساختن بچه دار شدم

حیف از عمرمون

نل یکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت 14:22

با اینکه اعصابت خورد بود و پستت تلخ بود، خوشحالم نوشتی. نگران شده بودم

مرسی نل
چه حس خوبیه که یکی ندیده نگرانت بشه

نسیم یکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت 14:41

مریم دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 04:03

واقعا مقدار فشار و استرس که به صورت مداوم رو مردم ایران بوده وحشتناکه. یعنی سه سال گذشته از زمان سقوط هواپیما تا الان هر روز یک اتفاق وحشتناک میفته.
ولی چیزی که من رو خیلی به فکر فرو میبره اینه که پدر و مادر های ما از سال ۵۷ تا ۶۷-۸ که جنگ تموم شد در همین وضعیت و بدتر بودن. یک نمونه اش که قابل مقایسه با امروز هم هست دوره بمباران هاست که احتمال بمباران مدارس هم بود و اتفاق هم افتاد، اونها چطور تحمل کردن؟ ایمان و اعتقاد قوی داشتن؟ عادت کرده بودن؟ یا چون بچگیشون در آرامش نسبی گذشته بود توان روحیشون بیشتر بوده.
شاید ما بخاطر اینکه در اون دوران به دنیا اومدیم روانمون تحمل استرس بیشتر رو نداره. یا چون امید نداریم ولی اونها امید داشتن و فکر میکردن دوران سختی تموم میشه و بعدش همه چی حل میشه!

شرایط جنگی یک شرایط ویژه هست و مطمئنن آسیب هاش کم نبوده و نیست و اتفاقا آسیب هاش ادامه دار هم هست حتما اون ها اذیت شدن آسیب روحی و روانی دیدن ولی خب خوبی اش اینه که می گذره همین طور که اینروزها می گذره و ماندگار نیست

فریده دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 10:00

اتفاقا این مدل حکومتی که میفرمایید جالبه. شما در یک پلتفرم عمومی طلب میذارین. پس دیگران هم حق دارن مثل شما بخونن و نظرشون رو بگن. هر کسی هم مخالف شما باشه میشه حکومتی!! این کسایی که لعنت میکنید در این 44 سال باعث پیشرفت عجیب و غریب علمی دختران شدند. عجیبه که فکر کنید جمهوری اسلامی داره دختران رو مسموم میکنه. البته که من هم باعث اش رو لعنت میکنم. اما فکر کنم باعث اش طرفداران همون هشتک هستن

من نمی دونم کی داره بچه هامون رو مسموم می کنه ولی می دونم وظیفه دولت و حکومت ایجاد امنیت هست که خب در این زمینه کم کاری داشته و مقصر هست. سه ماه زمان و فرصت زیادی هست برای پیدا کردن مقصرین
والا هر حکومتی بود قاعدتا باید توی همه ی زمینه ها نه فقط دخترها، رشد و پیشرفت داشته باشیم و قرار نیست که توی همون 44 سال پیش بمونیم
ببین من عامل این فقر و گرونی و مهاجرت جوون هامون و نابودی محیط زیست رو ناکارآمدی و ضعف حکومت می دونم و بهش نقد دارم و حق دارم نق بزنم
و اما اصل موصوع: اینجا یک محیط کوچیک با خواننده ی محدود هست که من نه بعنوان کارشناس که بعنوان یک آدم عادی نطرات و عقاید و روزمرگی هام رو می نویسم و قرار نیست کسی رو قانع کنم یا کسی منو قانع کنه
من خبرگزاری با خواننده ی میلیونی نیستم که بخوام با نطرات مختلف سر و کله بزنم اینکه یکی مثل شما اینجور پیگیر نوشته های من میشی که حتی تک تک کامنت ها و جواب من به اون ها رو می خونی در حالی که کاملن مخالف من هستی خب یک‌جور آزار هست هم خودت رو آزار می دی و هم من رو
می دونم قرار نیست همو قانع کنیم و اصلن قرار نیست مثل هم فکر کنیم پس بیخیال و منو رها کن

آذین دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 11:41

دلم تنگ شده بود براتون
من که تهدید شدم و مجبور به بستن پیج و رفتم تو فاز سکوت ولی واقعا دیگه حتی اگه تو اینستا بودم هم نوشتنم نمیومد. دیگه فقط دلم میخواد سر به بیابون بذارم از این دیوانه خونه!

آذین
چقدر دنبالت گشتم و حدس زدم که بستی
متاسفم واقعا ولی خب چرا بلاک نمی کردی اونجا که راحت تری و میشه پیج رو پرایوت کرد و هرکی رو نمی خوای بخونه رو حذف کرد
خلاصه که خوشحالم ازت پیغامی گرفتم

زهرا دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 16:28 http://pichakkk.blogsky.com

والا اینجا که خبر مرگ شون دیروز یه مهدکودک رو هم زدن.
منم فعلا آرش رو نمیفرستم تا ببینیم چطور میشه

وااای مهدکودک
طفلی بچه ها

لیلا شبهای مهتابی دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 18:22 http://www.yalda4000.blogfa.com

پریسا جون منم که معلم هستم و تو دل مدرسه. فک کنم از هفته دیگه کلا مجازی شه. هزار بار میگم خدا لعنتشون کنه...... اگه ای کیوی زیر 100 هم آدم داشته باشه متوجه خیلی چیزا میشه.... بچه هام همش استرس دارن تو مدرسه.... واسه کی مهمه حال و احوال مردم...گیر یه مشت قاتل روانی افتادیم

می تونم حدس بزنم برای شما معلم ها چقدر استرسش بیشتر هست
بالاخره آدم در قبال بچه های کلاسش مسول هست

آذین دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 20:07

عزیزم ممنون که به بادم بودین
والا من دو سوم فالورهارو ریموو کرده بودم و پیج پرایوت بود و به خیال خودم از فالورهام مطمئن بودم تا اینکه پرایوت نامبر دامن منم گرفت و تهدید شدم که باید پیج رو ببندم. گفتن گزارش نشده و خودشون در پبج های معاند کامنت های منو خوندن ولی خب تابلو بود زر میزنن حالا فعلا رفتم تو سکوت یه مدت بگذره برگردم
لعنت آسمانها و زمین بر همونایی که میدونیم کیا هستن

ای بابا یعنی حتی پیج های کوچیک رو هم نمی تونن تحمل کنن
امیدوارم بزودی برگردی. جات خالیه

مهسا دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 23:01

اینقدر حالم بده که حتی حوصله کامنت نوشتنم ندارم ولی اون جمله "پیشرفت عجیب و غریب دختران در طی ۴۴ سال "واقعا ورای تحملم بود.
تو رو خدا بگید چی مصرف می کنید بلکه ما هم وسعمون برسه مصرف کنیم شاید مثل شما دلخوش بشیم ...پیشرفت عجیییییب غریب ...واقعا عجبااااا...لطفا اون چشمهاتون را باز کنید و مغزهاتون را از جعبه دربیارید و قیاس کنید با کشورهای دیگه و بعد از پیشرفت زنان و دختران سرزمینمان تعجب بفرمایید.

می دونی مهسا ما و اونا توی دوتا دنیای متفاوت هستیم
بنطرم بهترین کار اینه که رها کنی
فقط کافیه توسعه و پیشرفت همین کشور های کوچولوی حاشیه ی خلیج فارس رو توی ابن مدت ببینیم و با خودمون قیاس کنیم
بگذریم بنطرم باید رها کرد چون دوتا دنیای متفاوت زبان همو متوجه نمیشن و همو نمی فهمن

مهسا دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 23:11

پریسا جان اگر تایید نظر من باعث تحریک اون خواننده و ادامه حرفها و حدیث هاش میشه،نظرمو تایید نکن.بحث با این جماعت فایده نداره.نرود میخ آهنین در سنگ

انشالله که پیگیر کامنت ها نیست

مریم سه‌شنبه 16 اسفند 1401 ساعت 05:27

آموزش و پیشرفت دختران بنیانش در دوران قبل از انقلاب گذاشته شد. همون زمان رضاشاه که با سرکوب و سر جا نشوندن روحانیون که سال‌ها با مدارس مدرن دخترانه و حتی پسرانه مخالفت میکردن، آموزش مدرن همگانی شروع شد و همه جای ایران مدرسه تاسیس شد. و بعد از دو نسل دیگه برگشت به عقب ممکن نبود . متاسفانه در ۴۴ سال اخیر پیشرفت علمی و شغلی زن‌ها اتفاقا کند شده و ایران در مقایسه با کشورهای منطقه که از نظر مشارکت شغلی و علمی زن ها عقب تره.

سوری سه‌شنبه 16 اسفند 1401 ساعت 16:13

من معاونم امروز رسما میرفتم بیرون کوچه رو چک میکردم چشمم به دوربین بودم. ما نمیتونیم بگین نیایین. اولیا چرا میفرستن
همه نیان مجازی میشه. مسئولیت سختی رو گردن ماست

چقدر مسولیت تون سخت و سنگین میشه اینروزها

سین پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 02:10

پریسا جان
حدس میزدم که ننوشتنت از شدت فشار روانی باشه. اوضاع این روزها برای همه خیلی سخت و تلخه، برای تو که بچه داری قطعا سخت‌تره...
اما به هر حال خوشحالم که نوشتی.
امثال کامنت های این جماعت سایبری رو هم واقعا فکر نکنم لازم باشه جواب بدی، بالاخره هرکسی از یه راهی امرار معاش می‌کنه، اینا هم از گذاشتن کامنت های دستوری و با ادبیات مشابه در صفحه این و آن!
عاقبت یه روزی روزگار اینا هم به سر خواهد اومد، فقط امیدوارم که اون روز رو ما هم ببینیم :)

ممنون عزیزم
من به همین امید روزگار می گذرونم به امید دیدن همچین روزی

تهمینه دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 11:38

پریسا،
سخت است فهماندن چیزی به کسی - فریده - که در قبال نفهمیدنش سخت تلاش می کند و پول می‌گیرد. امیدوارم ستایش همیشه تندرست و دور از ناراحتی باشه.

ممنون تهمینه ی عزیز

فریده دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 10:26

سلام. طرفداران آزادی عقیده و بیان، بلافاصله که کسی مخالفشون صحبت کنه میشه نفهم و جیره خوار و...
آمار نشان دهنده ی پیشرفت زنان ایران است. حالا نبینید، نفهمید. فقط پیشرفت را در برداشتن حجاب ببینید. زنان دانشمند و با حجاب، زنان ورزشکار و موفق، پزشکان زن بیشمار.
هی بشینید حسرت پیشرفت کشورهای حاشیه خلیج فارس را بخورید که همه چیز را مدیون پول نفت هستند و هر چیزی را بیگانه برایشان ساخته.
من هم در همین جامعه زندگی میکنم. با مشکلات مالی و سختی های فراوان. اما مشکلات و پیشرفت ها را در کنار هم میبینم. خود تحقیری را درمان هیچکدام نمی بینم.
واقعا هم دلیلی نداشت برای نوشته های سراسر خود تحقیری و دور از حقایق تاریخی و سیاسی تان جواب بدهم. اما دیدم ممکن است کسان دیگری کامنت های همفکرانتان را بخوانند و بدون تحقیق فکر کنند حق با آنها ست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد