یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

نفرت و خشم

احساس خفگی می کنم بغضی بزرگ راه گلوم رو گرفته صورتم داغ و گر گرفته هست و دست هام سرد و بی روح. چقدر ناتوانم و چقدر دردناک هست این جس که دارم جلوی چشمم فاجعه رو می بینم ولی توان مقابله باهاش رو ندارم

این اسمش زندگی کردن نیست فقط زنده بودن هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد