یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک غمی که انگار نهادینه شده

چرا اینقدر دلم آتیش گرفت واسه آبا. دان. واسه اون خانواده ی چهار نفره که حالا فقط مادر خانواده باقی مونده 

لامصب این حس همذات پنداری دست از َسرم برنمی داره و هی با خودم میگم اون زن الان به چه امیدی زنده هست اصن چجوری می تونه دیگه نفس بکشه

حسم دیگه فقط غم نیست. خشم و عصبانیت هست یک‌جور خشمی که با فکر کردن بهش اونقدر دست هام رو محکم مشت می کنم که ناخن هام کف دستم رو زخم می کنه

ستی مشغول امتحان نهایی دادن هست و زندگی در حال گذر 

سرم گرم مهمون های جورواجور و امتحان و کارهای روتین زندگی و دیگه انگار وقتی برای خودم ندارم  تقریبا سه ماه هست که نه ورزش می کنم و نه پیاده روی می رم.ااز خودم توی آینه بدم میاد. چکاپ سالیانه ام رو هی به بهانه ی مختلف عقب می اندازم. بطرز احمقانه ای هروقت دارم آشپزی می کنم دو دوتا چهارتا می کنم که یعنی از این مقرون به صرفه تر هم می‌شد کاری انجام بدم یا نه


مرجان نوشت :مرجان عزیز یکی از خواننده های این وبلاگ که خودش در کودکی ویلمز داشته توی پست قبلی خطاب به شما کامنتی گذاشته که امیدوارم ببینیش و بخونیدش 

نظرات 5 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 17:06 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
الان مدتیه که با هربار خرید از شنیدن قیمتها سورپرایز میشیم و هربار به خودم میگم درآمد من نسبت به خیلی از مردم بالاست. خدا به داد دیگران برسه.
امیدوارم امتحانات ستایش خانم هم با نمرات خیلی خوب تمام بشه.

دوستی دارم که بعد از سالها اومده ایران و اون روز بهم می گفت وقتی میرم مغازه و فروشنده بهم میگه شد هفت تومن نمی فهمم منظورش هفت هزار تومن هست یا هفتاد هزار تومن یا هفتصد هزار تومن یا هفت میلیون، از بس که قیمت ها بنطرم عجیب هست انتطار هر کدوم از اون هفت ها رو دارم

مرجان سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 22:57

سلام به پریساجان و آقای آرش عزیز ، ممنون بابت راهنمایی های ارزشمندتون و در اختیار گذاشتن تجارب مفیدتون ،امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید، خداوند نگهدار دختر عزیزتون باشه ، من و برادرم تمام سعی مون رو برای برگرداندن خانم برادرم به زندگی عادی میکنیم ، وبلاگ پریسا جان و کامنت آرش عزیز رو به خانم برادرم ارایه کردم که بسیار هم مفید بود ، آقای آرش هم وبلاگ دارند ؟

سلام عمه جان مهربان
خوشحالم که مفید بوده
والا توی این مدت آقا آرش آدرس وبلاگ نذاشته و فکر نمی کنم که وبلاگ داشته باشن
حیف که کامنت های پست های قدیمم پاک شدن وگرنه قبلن چندباری برام کامنت گذاشته بودن و قشنگ یادم هست چقدر نگران بودن که نکنه اگر بچه دار بشن فرزندشون هم این مشکل رو پیدا کنه و همون زمان از دکتر احسانی پرسیدم و دکتر می گفتن اصلن وراتتی نیست
خلاصهه نگران هیچی نباشین و از لحطه های کنار هم بودن لذت ببرین

مرجان سه‌شنبه 10 خرداد 1401 ساعت 23:05

پریسا جان همه مون دلمون آتیش گرفت از فاجعه آبادان ، اکثر کشته شدگان جوون بودن و این غم فاجعه رو بیشتر میکنه ، خدا به دل مادرهاشون رحم کنه ، الهی بمیرم برای مادری که کل خانواده ش رو با هم ازدست داد ، خدا به دلش قرار بده الهی ....از قول من به ستی جان خسته نباشید بابت امتحانات بگید ، امیدوارم همیشه سرگرم شادیهای زندگی باشی

عاطفه یکشنبه 5 تیر 1401 ساعت 01:44

سلام
نیستی عزیز جان
بیا بنویس
دختر و پسر خوبن؟
خوش و خرمید
انشالله که سختی ها میرن و بر نمیگردن

سلام عاطفه جون
شرمنده کلن اینحا نبودم
مرسی که احوال پرسم بودی

زهرا سه‌شنبه 7 تیر 1401 ساعت 03:36

سلام. کجایید؟

برگشتم
سرم شلوغ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد