یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

غروب جمعه

از اون غروب هاست که دلم گرفته و دوست دارم یک دل سیر گریه کنم

کلی چرا می تونه داشته باشه از روند کند و مورچه وار واکسیناسیون و نگرانی برای مامانم تا خبر رفتن دختردایی کوچیکه، همونی که وقتی من اومدم تهران و وارد دانشگاه شدم اون تازه دنیا اومده بود، همون دختر کوچولوی عشقی که با خودم می بردمش خوابگاه و با دوستای خوابگاهی از حضور یک دختربچه ی بامزه کیف می کردیم... همون فسقلی که وقتی دو ساله بود مامان و باباش رفتن یک سفر زیارتی و اونو پیش من و مامان بزرگش گذاشتن و اون دوهفته یکی از بهترین تجربه هام بود..همونی که این اواخر و توی این دوران کرونای لعننی، پایه ی این بود که یکجا توی فضای باز جمع بشیم و بازی های دسته جمعی بکنیم.... دلم براش تنگ میشه ولی براش خوشحالم.... چیزی تا پروازش نمونده... کمتر از یکماه.... ستی کلی اشک ریخت و من با اشک دلداریش دادم و گفتم شاید تو هم رفتی پیش اون

لعنت به این غروب جمعه 

نظرات 5 + ارسال نظر
هاله جمعه 11 تیر 1400 ساعت 21:06

آخ نگو از غم واکسن و غم مهاجرت. خواهرزاده نخبه منم دیشب وسط توبد خواهرش گفت که تا یک ماه دیگه میره کانادا. اونقدر خوشحال و در عین حال شوک شدم که در جا سردرد گرفتم. کل دیشب و امروزم گریه کردم که چرا باید با این سختی بچه بزرگ کنیم و بفرستیم بره و دوریش رو تحمل کنیم

می بینی هاله
یکدفعه آدم غمگین میشه اصن انگار غم عالم میاد روی دل آدم
واسه هر دوطرف سخت هست چه اونی که از جگرگوشه اش دور میشه و شاید سالی یکبار بتونه ببینتش و چه اونی که دل می کته و میره که توی یک جای جدید راهش رو پیدا کنه و غم غربت رو تحمل کنه
لعنت به این شرایط و حیف از زندگی هامون

ربولی حسن کور جمعه 11 تیر 1400 ساعت 21:50 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خدا بگم چکارتون نکنه!
وقتی داشتم میخوندم تا آخر پست فکر میکردم دختر دایی تون ...
این رفتن که خوشحالی داره نه ناراحتی!

سلام آقای دکتر
شرمنده الان که دوباره خوندم حق رو به شما دادم فقط خوبیش این بود که متن کوتاه بود و زود به آخرش می‌رسیدین
خوشحالی داره و یک غم هم داره... اون همه خاطره ی مشترک و دلتنگی لعنتی... تازه امیدی هم نیست که بتونی سالی یکبار هم ببینیش

ستاره جمعه 11 تیر 1400 ساعت 22:58

خوش به حال پدر مادرش که خیالشون راحت شد که بچه شون از این .... رفت ...

چقدر غم انگیزه که باهات موافقم
چقدر تلخه که خوشحال میشیم از رفتن اونایی که بهشون علاقه داریم و یکجورایی وابستگی عاطفی داریم
لعنت به این شرایط و حیف از این عمر کوتاه که در حسرت دیدار بگذره

پریا شنبه 12 تیر 1400 ساعت 09:52

پریسا جون منم این روزا حال روحیم داغونه.
از این کرونای لعنتی گرفته تا دلتنگی برای خواهرم، تا بیماری خودم و تا عمل شوهرم و ...
اما میدونم میگذره، امیدوارم که خوب بگذره، این امیدواری هرچند اگه خیلی خوشبینانه و واهی باشه اما روزامو میسازه و چرخ زنگ زده زندگیمو به حرکت وادار میکنه.
میگذره پریساجون، خوب و خوش میگذره به امید خدا...

دیگه انگار هر نفر یکی رو داره که براش دلتنگ باشه و سال به سال نبینتش.. چقدر تلخ پریا
اوضاع خودت چطوره؟ ای بابا همسر دیگه چرا؟ امیدوارم الان خوب باشن
مراقب خودت باش

کیانا شنبه 19 تیر 1400 ساعت 15:51

آخی عزیزم جاشون خالی نباشه
با این اوصاف فکر کنم دختر دایی جان تشریف میبرن امریکا بله!؟
خدا را شکر که بچه های الان عاقلتر از ما هستند و عقلشون بر احساسشون غلبه میکنه و راه درست را انتخاب میکنند و دنبال آینده خودشون میرن و مثل ما خودشون را اسیر خانواده و احساس و حرف مردم نمیکنند!!!!!!!!
خدا بهمراه همشون باشه!

میره کانادا
الان دیگه اکثرا جوون ها در فکر و تلاش برای رفتن هستن و این غم انگیزه
امیدوارم همه شون به آرزوهاشون برسن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد