یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روزهای قرنطینه

واقعیتش اینقدر سرم شلوغ شده و کار دارم که نمی فهمم چجوری صبحم شب میشه کارهای روزانه ی خونه و نظافتش و الکل کشی کردن دستگیره و کلید پریزها و هرچی سطح مزخرف توی خونه هست و اشپزی و در کنارش کیک و پنکیک پختن که بدون اغراق تقریبا روز درمیون انجامش میدم ( ستایش علاقه ی خاصی به پختن کیک و پنکیک پیدا کرده) , پرینت گرفتن تکالیف سپهر و ستایش و چک کرد هر روز اپ مدرسه ستی تا اگر تکلیفی بود اتجام بده بعد من عکس بگیرم و توی اپ برای معلم مربوطه بزارم اگرم که کلاس انلاین داشته باشه که وامصیبتا و من باید کنارش باشم چون خودش نمی تونه اگر سوالی داشته باشه سریع تایپ کنه و من براش تایپ می کنم و این وسط هم کلی دلم برای معلم ها می سوزه , اخه فکر کن معلم بدبخت داره ریاضی درس میده اونوقت یکی میگه من دلم تنگ شده اون یکی میگه من دندونم افتاد و اون یکی میگه من فلان کاردستی رو درست کردم بعد اون یکی میگه پارمیدا کاردستی رو چجوری درست کردی .... اصن یک وضعی ها ...هی معلم میگه دخترای خوشگلم لطفا بیربط به درس چیزی تایپ نکنین ولی مگه گوش میدن ..اون میگه تقصیر فلانی بود که اول شروع کرد اون یکی میگه نخیر اولش تو بودی گفتی دندونت افتاد ..و جریان همینجور ادامه پیدا می کنه

تا قبل از کرونا ما فقط با مشاور مدرسه ی سپهر توی واتساپ در ارتباط بودیم و هر ازگاهی یک مطلبی میفرستاد ولی الان با این وضعیت من توی واتساپم کلی گروه دارم با اسامی حسابان , گسسته, هندسه, فیزیک پایه , فیزیک دوازدهم , انگلیسی, عربی , شیمی پایه , شیمی دوازدهم , ... هر روز هم توی این گروه ها مطلب نوشته میشه من باید مطالب رو چک کنم و تکالیف رو پرینت بگیرم و بعدم جواب تکالیف رو عکس بگیرم و بفرستم

چون خود سپهر اجازه نداره از موبایل استفاده کنه( قانون مدرسه هست که همون اول سال اعلام کردن بچه ها این یکسال کنکور رو بدون موبایل باشن ) 

حالا شما فکر کن توی این هیر و ویر من تکلیف ریاضی ستی رو فرستاده باشم برای گسسته ی سپهر 

به همسر میگم می خوای توی چندتا گروه از گروه های سپهر تو عضو بشو بجای من ...میفرمان من اصلن توی مسایل اموزشی بچه ها دخالت نمی کنم تو صاحب اختیاری و بهتر می تونی اداره کنی ..نمی دونم چرا دلم می خواست بزنم لهش کنم ولی خب صبوری کردم و به چشم غره اکتفا کردم ..اخرشم فرمودن من کلی گروه کاری توی موبایلم دارم و اینجوری موبایلم شلوغ میشه و ممکنه بعضی از مطالب مهم درسی سپهر از زیر دستم در بره !!!!

خلاصه که نه میرسم پیاده روی توی خونه انجام بدم نه کتاب بخونم و نه فیلم ببینم ...اخر شبم بی هوش میوفتم تازه ستایش هی غر میزنه چرا تا اخر قصه بیدار نمی مونی !


این اپلیکشن ای قصه خیییلی خوبه ها اگر بجه دارین ازش استفاده کنین شبا با ستایش گوش میدیم و می خوابیم البته من همون چند ثانیه ی اول خوابم میبره 

نظرات 9 + ارسال نظر
ربولی حسن کور جمعه 23 اسفند 1398 ساعت 13:32 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیشه حالا اون ممنوعیتو بی خیال بشن؟
شرایط عادی نیست فعلا

سلام اقای دکتر
نه والا همون موبایل دستش نباشه بهتره چون اصلن نمی تونه مدیریت زمان کنه

ربولی حسن کور جمعه 23 اسفند 1398 ساعت 13:43 http://rezasr2.blogsky.com

سلام مجدد
توی بازار دوتا آی قصه هست کدومو میگین؟
ما فعلا از قصه لند استفاده می کنیم

ighe3
شب ها قصه ی بخش شب بخیر الکا رو گوش میدیم هم طولانی تر هست و هم اخرش لالایی میگه

سمیه.س جمعه 23 اسفند 1398 ساعت 14:58

وای بخدا عاشقتم پریسا جون.
اصلن عاشق خانواده تونم.شماها چرا هر کدوم یه سازی میزنین

مثل همیشه مادر خانواده هم که زینب ستم کش هستش

وای خدا حفظتون کنه بخدا.
کاش یه بار از نزدیک میدیدمت

همیشه در حق مادرها ظلم میشه
بعد از کرونا علاوه بر تقدیر از پرسنل درمان باید از مامان ها هم تقدیر بشه بابت صبرشون
والا بخدا
قربونت سمیه جان
بعد از کرونا بیا تهران قرار بزاریم

زهرا شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 02:52

ببخشید یه سوال. مدرسه دقیقا چطور مدیریت میکنه که بچه ها موبایل نداشته باشن؟

عملا تا خود والدین نظارت نکنن, مدرسه کاری نمی تونه بکنه
خب فقط اینکه توی گروه ها با فرض ایتکه پسرها موبایل ندارن باید والدین شون عضو بشن

افق شنبه 24 اسفند 1398 ساعت 23:28 http://ofigh1395.blogsky.con

تقدیر از مادرا رو هستم
به عنوان مدیران پشتیبانی خطوط مبارزه
وای فقط اون قسمتی که چرا تا اخر قصه بیدار نمیمونی
خوبه انگشت نمیکنه تو چشمات که مطمئن بشه نخوابیدی و اونو رو تو خواب نمیگی

نه دیگه خداروشکر از اون مرحله ی دست تو چشم کردن گذشتیم و میزاره من بخوابم و و خودش تا اخر قصه رو گوش میده

محبوبه یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 03:18

عزیزم خدا قوت... امیدوارم بزودی این بحران تموم بشه و زندگی به روال عادی برگرده.

امیدوارم زودتر بگذره

نرگس یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 15:45

سلام اخه اگه همش تو خونه اید و نه هیشکی اومده خونتون و نه هیشکی رفته چرا دیگه هی الکل کشی میکنین چه کاریه

همسرجان همچنان میره سرکار

Motahareh سه‌شنبه 27 اسفند 1398 ساعت 04:00

سلام..
امیدوارم حالتون خوب باشه...
دوران دانش آموزیم چیزای عجیب و غریبی راجع به مدارس تهران می‌شنیدم... مثل معلم ها و نوع نظارت و آموزش...
یه دوره ایی آرزوم بود که تو این مدارس درس بخونم... ولی الان خوشحالم که مدرسه ام به این شکل نبود...

پریا سه‌شنبه 27 اسفند 1398 ساعت 13:29

وای پریسا جون بخدا اشکم در اومد. خدا صبر بده.
خدا رو شکر فعلا بچه مدرسه ای ندارم. از این بخش بچه داری متنفرم
فکر میکردم من خیلی کار دارم(با توجه به دورکاری اداره) اما الان باید نماز شکر به جا بیارم.خخخخخخخخ

واااای پریا کاش تموم بشه
تازه فهمیدم چقدر فرشته ای رو که توی کارهای خونه بهم کمک می کرد رو دوستش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد