ساعت یازده ی شب بود که تلفن زنگ زد و خب می دونین دیگه ما اصولا زود می خوابیم و من هراسون از خواب پریدم و همسرجان زودتر تلفن رو جواب داد..مامانم بود ..ستی تب کرده بود و مامان می خواست بدونه بهش چی بده اخه ستایش به استامینوفن حساسیت داره ..میگم مامان جان بهش ایبو بروفن بده یک قاشق غذاخوری ...میگه الان می برمش...میگم نمی خواد نصف شبی بری دکتر فعلا بهش بروفن بده تبش بیاد پایین فردا صبح ببرش دکتر
گوشی رو که قطع می کنیم دیگه خوابم نمی بره تا ساعت چهار صبح هی راه می رم و هی کتاب می خونم و هی سعی می کنم اروم باشم و با خودم میگم خب سرماخورده دیگه
صبحی همین که می بینم مامان انلاین شده زنگ میزنم و میفهمم که همون دیشب رفتن درمانگاه و ستایش یک انتی بیوتیک تزریقی گرفته و یک شیشه هم خوراکی و بعدش دیگه تب نکرده و هنوز خواب هست
روز بعدش با ایمو بهم زنگ میزنه و میگه مامان ببین اون دندون لقم افتاد ..کلی قربون صدقه اش میرم و با خودم مبگم الهی بمیرم برات که تب کردی و من نبودم الانم که دندونت افتاد و باز من نبودم
الان حالش خوبه و گلو دردش هم خوب شده و دیشب که تصویری باهم حرف میزدیم با ماجونش رفته بود نقندر( انتهای طرقبه) و داشت سوسیس کبابی با قارچ کبابی می خورد
یعنی واقعا ساعت 11 شب خوابین؟ چقدر خوب!!
خدا رو شکر چیزی نبود. ایشالا همیشه سرحال باشه این دختر نازدونه
تازه نیمه ی دوم سال که من و ستایش دیگه نه و نیم خوابیم
ممنون پریا جان
یاد شوهرخواهرم افتادم
شبا خواهرم و بچه هاس زود میخوابن
این بنده خدا هم میاد خونه مامانم اینا
یه مشت هی چه خبر چه خبر میکنه
مامانن تا میاد جوابشو بده ,میخوابه
یه بتر مامانم عصبانی شد گفت مرد حسابی دیگه چرا میای خومه تو که اینقد زود میخوابی
وقتی قراره مهمونی برم یا مهمون بیاد خونه مون دوستام ظهرش زنگ میزنن میگن پریسا توروخدا برو بگیر بخواب که شب میای اینجا خواب نباشی
در بین دوستان به مرغ معروفم