یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

حواس پرتی

دیروز ستی با عروس جان رفتن مشهد و قراره ده روزی اونجا پیش ماجونش بمونه

برای عبور از گیت پرواز نیاز به حضور پدر و اعلام رضایتش بود .همسرجان از سرکار اومد فرودگاه و من و ستی و عروس جان هم با شناسنامه ی ستی و پدرش از خونه راه افتادیم و بعد از جک شدن شناسنامه ها و عبور ستی از گیت ما برگشتیم خونه و امروز همسرجان شناسنامه اش رو برای کاری لازم داشت و من هرچی گشتم پیداش نکردم و به این نتیجه رسیدم شاید توی فرودگاه گمش کردم از صبح رفتم فرودگاه بعدش عکاسی که دیشب یک سر رفته بودم اونجا و بعدترشم کارواشی که بعد از فرودگاه رفتم اونجا تا ماشین تمیز بشه ولی هیچ جا شناسنامه نبود ...همسرجان گفت بیخیال فقط برو سرچ کن برای المثنی چی لازم هست البته بماند که یک کم هم غر زد که حواست کجا بوده و چجوری گمش کردی

ظهر برگشتم خونه و دوباره رفتم سراغ جعبه ی مدارک و دیدم شناسنامه ی همسرجان سر و مر و گنده اونجا هست فقط یک نصف روز وقت و اعصابم رو گرفته بود

انگار الزایمر گرفتم ها 

ستی وقتی نیست خیلی خونه ساکت میشه اصلن یکجوریه

هرچند سپهر معتقد هست اتفاقا ارامش برقرار هست و راحت تر میشه درس خوند بعدم که میگم شوخی می کنی دیگه می فرمان ابدا شوخی نداره و خیلی هم خوشحال هست که ستی ده روز نیست 


نظرات 3 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 16:30 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
برای سفر داخلی هم رضایت پدر لازمه؟
نمیدونستم

بله اگر با هواپیما باشه پدر حتما باید حضور داشته باشه و اعلام رضایت کنه وگرنه اجازه ی پرواز به کودک نمیدن

زهرا سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 08:07 http://Pichakkk.blogsky.come

عزیزمممم
فک کنن، اولین باری که من ستایش رو دیدم یه دختربچه ی ۴_۳ ساله بود. الان اونقدری خانم شده که مستقل از مامان و بابا واسه خودش میره سفر. خدا حفظش کنه براتون
ضمنا عاشق سپهرم. اگه اجازه داده از طرف من ماچش کن

قربونت زهرا جون
فکر کن یعنی این همه سال باهم دوستیم
تو فکر کن اجازه بده ببوسیش همچین چپ چپ نگاه می کته که ادم فکر می کنه قراره چه جنایتی مرتکب بشه

پریا سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 11:30

خدا رو شکر که پیدا شد.
امان از این غرور مردا که از بچگی همراهشون هست...

از همون بدو تولد همراهشون هست
می دونم دلش تنگ شده ها همین دیشب داشت می گفت ستی کی برمی گرده گفتم هفته ی دیگه و گفت چقدر دیر ..منم با بدجنسی گفتم معلومه دلت تنگ شده فورا گفت اصلنم اینطور نیست فقط خواستم بدونم چقدر دیگه فرصت دارم تا از ارامشم لذت ببرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد