نشستم توی کلاس باله و سرم توی گوشیم هست و دوتا مامان بغلی باهم مشغول حرف زدن هستن بین حرفاشون می شنوم: (واای توروخدا اون دختر رو ببین طفلک رو چقدر افتابش دادن تا برنزه بشه) ناخوداگاه برم می گردم به اون سمت که ببینم کی رو می گن و متوجه میشم منظورشون ستی هست . بلافاصله میگم خب شاید خودش این رنگی هست و همون مامان میگه نه بابا دیگه خودش که برنزه نمیشه فوقش یک کم سبزه بشه دیگه اینجور برنزه ی خوش رنگ نمیشه معلومه حموم افتاب گرفته
دیگه هیچی نمی گم و دوباره سرم میره توی گوشی
فقط حیف شد که دخترای اونا زودتر باید میرفتن و نفهمیدن من مامان همون دختر برنزه هستم
قربون دختر برنزه دیگه.
چقدر خوب بود میفهمیدن
یاد یه خاطره تو محل کارم افتادم. روزای اول خدمتم رفته بودم دبیر خونه اداره کار داشتم یه خانم ارباب رجوع اومد شروع کرد از یکی از همکارای آقا بدی گفتن که بی ادبه و اصلا به حرف آدم توجه نمی کنه و حیف اینا که استخدام شدن و ... حالا طفلک اون خانم دبیر خونه هم هی دفاع از همکارمون که نه خانم اینجوری نیست و شاید خسته بودن، شاید واقعا کارتون قابل انجام نیست و ...
بعدا فهمیدم اون آقا شوهر همکار دبیرخونمونه
واااای باز خوب شده اون ارباب رجوع نفهمیده که داری شکایت کی رو به کی می کنه
سلام
یادم افتاد به سفرتون به دوبی که اونجا هم بهش میگفتن Indian baby
ماشالله به حافظه
باور می کنین خودم یادم نبود
یاداوری دلچسبی بود ممنون اقای دکتر
سلام
الکی که دکتر نشدیم
سلام اقای دکتر
بله خب بایدم با همچین حافظه ای پزشک می شدین
وای بخدا عاشششششق ستی هستم خیلییییی نازه این بچه
از همه لحاظ
همههههه لحاظ
قربونت سمیه جون