یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک کامنت

سلام 

من همون دوستی هستم که سه سال پیش توی یک پست  پیغامی در مورد گذشته خودم گذاشتیم که مثل ستایش ویلمز داشتم و حالا زمانی که برای بچه دار شدن می‌خواستم اقدام کنم بین دو راهی مونده بودم و براتون ازش نوشتم. امیدوارم یادتون اومده باشه. پیش از همه باید بهتون تبریک بگم که هنوز می نویسید من همیشه دوست داشتم همچین پشتکاری داشتم.


بذارید برگردم به داستان خودم
من بعد از تحقیقات زیاد تصمیم گرفتم که برم و از جدیدترین روشهایی که در زمینه ژنتیک به دست اومده برای تشخیص اینکه آیا بچم به ویلمز مبتلا خواهد شد یا نه استفاده کنم. برای همین با چند جا مشورت کردم و قرار شد نمونه خون ما رو به آلمان بفرستند که هزینه‌ای در حدود 4000 دلار خواهد داشت. می تونم بگم که بعد از اینکه اون پستهایی که در جواب پستم تو وبلاگ شما گذاشته شد، خوندم خیلی بیشتر مصمم شدم که این کار رو انجام بدم چون اون موقع خودم رو یه آدم خودخواه دیدم و بهم بر خورد (البته الان نه) من الان که منطقی تر شدم متوجه هستم که چقدر اون زمان وسواس تو انجام دادن درست همه چیز داشتم من از اون حرفها ناراحت شدم چون می خواستم به همه ثابت کنم کامل ترین و درست ترین کار ممکن رو انجام می دم و اینکه من خودم دلسوزترینم و کسی حق نداره این رو زیر سوال ببره (هنوزم یادم هست که یه نفر گفته بود با اینکه مشکلی از نظر جسمی نداره دوست داره با همسرش یه بچه به فرزند خوندگی قبول کنه تا اینکه مثل احمقها بخواد ریسک داشتن یه بچه مریض رو بپذیره.)
با این حال تو آخرین مراحل بررسی و آزمون و خطا بودم که با یه آدم دوست داشتنی آشنا شدم البته قبل از این هم او رو مشناختم (ولی واقعیت اینکه نمیشناختم). فهمیدم این مسیری که من دارم میرم به کل با یک فرض قلت ساخته شده و چیزی که فرضش غلطه هر نتیجه گیری ازش هم غلطه من اشتباه کرده بودم و حالا یه نفر جرات این رو پیدا کرده بود که به صراحت به من بگه. 
من چیزی از خودم می‌خواستم که با ذات انسانیم در تناقضه من کامل بودن و اطمینان صد درصدی رو از خودم می‌خواستم. من می‌خواستم یه حصار دور خودم بکشم و از خودم و خونوادم در مقابل همه چیز محفاظت کنه هر چند که دیر ولی بالاخره فهمیدم که چه خیال خامی داشتم کار من از اساس غلط بود. می خوام در مورد شما صحبت کنم اگر به خودتون نگاه کنید می بینید که هرچند مسیر سختی رو طی کردید (مثل خیلی از آدمها) الان به مرحله‌ای رسیدید که در صورت مواجه شدن با یه مشکل (مثل بیمار شدن ستایش) چقدر منطقی باهاش مواجه می‌شید و چقدر خوب دنبال راه حل‌های درست می‌گردید توانایی که من با تلاش زیاد هنوز به طور کامل بهش دست پیدا نکردم من هنوز وقتی با مشکلی در مورد دخترم مواجه می‌شم خیلی زیاد نگران می‌شم و تو فرآیند تشخیص خیلی وسواس به خرج میدم اما به هر حال این دریای زندگی فقط از کسانی که بهشون سخت می‌گیره ناخداهای قهار می‌سازه.
راستی یادم رفت بگم من یه دختر دارم الان دو سالش هست و بعد از به دنیا اومدنش هر شش ماه یکبار سونوگرافی دادم با اینکه دکترها می گفتند که نیازی نیست من اصرار داشتم که انجام بشه خدا رو شکر تا حالا مشکلی پیش نیومده.
در آخر می‌خواستم در مورد این آدم خوب که به من کمک کرد صحبت کنم انسانی که پیشش خیلی راحتم و هر وقت بهش سر میزنم حتی در مورد یه موضوع کوچک پزشکی هم می تونم ازش مشورت بگیرم بدون اینکه نگران اخم و تَخمش باشد در کل آدم خوبیه تجریبات بسیار ارزشمندی در مورد کار با بچه ها داره و اگر چیزی رو ندونه شجاعتش رو داره که بگه نمیدنم. من دوست داشتم این رو بهتون بگم و توصیه کنم اگر دوست داشتید یکبار با اون ملاقات کنید شاید مفید باشه (البته منظورم نیست که مشکلی هست ولی شاید حرفهایی بزنه که باعث آرامش بیشتر ستایش بشه) من خودم استرس زیاد دارم و ریشه همه اینها رو در گذشته می دونم به نظرم این از نکات منفی داشتن پدر و مادر بیش از حد نگران هست و این ویژگی معمولاً در تمام پدر و مادرهایی که درگیر بیماری فرزندشون بودن وجود داره که به مرور به بچشون سرایت میکنه. دکتر بابک ثابتی یک روان درمانگر خوب.
من این روزها زیاد در مورد نحوه تربیت فرزند می خونم و تا جایی که میتونم از این منابع زرد روانپزشکی دوری می کنم. اما در میان همه روانپزشکانی که کار روان درمانی با کودکان و نوجوانان رو انجام میدند کارل راجرز برام یه روان درمانگر برجسته هست. اون تو بچگیش کشاورز بوده یه جمله خیلی با ارزش داره می گه تو تمام دوران جونیم به این فکر می کردم که یه دونه برای اینکه رشد بکنه به چه چیزی بیش از همه نیاز داره. میگه بعد از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیدم اون هیچی نمی خواد فقط تو نباید لگدش کنی همین. میگه همین موضوع دقیقا در مورد انسان هم صادقه اون مسیر زندگی و رشد خودش رو خواهد یافت و طی خواهد کرد و آنچه تو باید به عنوان والد او انجام بدی مجموعه ای از نبایدهاست همین تو فقط جلوی رشدش رو نگیر. این آدم (کارل) 17 سال از عمرش رو تو بدترین دارالتعدیب‌های آمریکا صرف درمان نوجونهایی کرد که دیگه به هیچ صراطی مستقیم نبودند.

یک عدد مامان نوشت: برای خانواده ی کوچیکتون ارزوی سلامتی دارم و خیلی خوشحال شدم براتون ..همون موقع که دغدغه تون رو مطرح کردین خیلی به اینده ی ستایش فکر می کردم توی این سه سال هم هر وقت ستایش در مورد بچه داشتن حرف میزد ( کلا ستایش قسمت مادربودنش پررنگ هست و عاشق بچه ی کوچیکه و از بچه ها هم خوب مراقبت می کنه و همیشه میگه دوست داره یک عالمه بچه داشته باشه ) یاد شما می افتادم و الان کلی خوشحالم که روبراهین

پ.ن: حیفم اومد در حد کامنت بمونه  


نظرات 6 + ارسال نظر
آرش چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 23:07

مرسی از اینکه کامنتم رو اینقدر برجسته برجسته کردید و ممنون از توجه تون.

اینقدر این کامنتتون بهم انرژی مثبت داد که حد نداره ..واقعا خوشحال شدم انگار اینده ی ستی رو توی شما می بینم حالا جالب اینجاست که من همه اش نگران اینم که شیمی درمانی ها در توانایی بچه دار شدن ستایش تاثیری نداشته باشه مخصوصا که اینقدر عاشق بچه هست
دختر کوچولوتون رو ببوسین
شاد و خوشبخت باشین

آرش پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 09:02

من هم نگران این موضوع بودم. اما در مورد تاثیر شیمی درمانی روی توانایی باروری با هر دکتری که صحبت کردم گفت که به خاطر اینکه دوره شیمی درمانی خیلی قبل تر از دوران بلوغ تموم شده به هیچ عنوان تاثیری نداره حتی اگر هم تو سنین بالاتر این اتفاق بیفته تاثیرش کم هست چه برسه به دوران 1 یا 2 سالگی.
با این حال من آزمایش دادم و کاملا طبیعی بود. در این مورد با دکتر خمسه که آدم برجسته ای تو غدد هست صحبت کردم می خواست منو بزنه. گفت بی خودی دنبال ایراد از خودتی ها
برای همین می تونم بگم مشکلی نیست

چقدر خوب ...اتفاقا دکتر ستایش هم همینو می گفت ولی خب گاهی فکر و خیال به سر ادم میزنه دیگه

زهرا شنبه 22 دی 1397 ساعت 11:36 http://pichakkk.blogsky.come

من این خانم رو یادمه.
آخیییییی. خدا رو شکر
عزیزممم چقدر خوشحال شدم براش

منم همینطور
البته اقا هستن ها

زهرا یکشنبه 23 دی 1397 ساعت 08:08 http://pichakkk.blogsky.come


آرهههههه. من عذرخواهی می کنم
تو ذهنم خانم بود. اصلا به اسم شون توجه نکردم
بازم خدا رو شکر. در هر صورت خیلی خوشحال شدیم براشون‌

یک مامان دیگر سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 10:28

منم مامانم و درمورد نگرانی های سلامتی که همه داریم اما درمورد پست قبلتون بگم. منم مشکلی داشت دخترم که دوسال ،همه نمی فهمیدن تا بالاخره امسال یک دکتر فهمید و الان داره حلش می کنه و من خیییییلی شاد و شاکرم

خداروشکر

افق چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 12:54 http://ofogh1395.blogsky.com

برای در بهت رفته ای مثل من تلنگر به جایی بود

ایشالله خیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد