یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

صرع ابسنس

یادتون هست دوسال پیش گفتم ستایش گاهی که داره بازی می کنه یا حرف میزنه یکدفعه واسه ی چند ثانیه استپ می کنه و حضور نداره و بعد دوباره برمی گرده ..اگر یادتون باشه همون موقع پیگیری کردم و پیش متخصص مغز و اعصاب کودکان بردم ولی نوار مغزش نرمال بود و این اتفاق هم در هفته شاید دو یا سه بار برای ستایش پیش میومد و فقط من متوجه شده بودم و بقیه متوجه نمی شدن ...پزشک اون موقع بهم گفت تعریفی که من می کنم تعریف صرع ابسنس هست و گفت بر اساس گفتار من دارو درمانی رو شروع کنیم

خب راستش دارو درمانی همزمان شد با سفر یکماهه ی ما به بلاد کفر و راستش درست و به موقع داروها رو نخورد و بعدم که برگشتیم من یک کم عذاب وجدان داشتم که دارم به ستی دارو میدم درحالی که نوار مغزش نرماله

خلاصه بعد از برگشت به ایران ستی رو پیش یک دکتر مغز و اعصاب دیگه بردم و اونم بهم گفت نوارش نرمال هست و من حساسیت بیجا دارم و دیگه این شد که من پی قضیه رو نگرفتم تا اینکه بمرور این حالات ستی بیشتر و بیشتر شد و دیگه این اواخر به سی تا چهل بار در روز می رسید و همه هم متوجه میشدن حتی دوستای توی مدرسه اش و بهش می گفتن میری توی عالم هپروت ..اما ستی مقاومت عجیبی نشون میداد واسه اینکه دوباره بره دکتر و تا حرفش رو می زدم شروع می کرد به گریه و التماس که قول میدم دیگه نرم هپروت و منو دکتر نبر ...این یکماه اخر دیدم حتی روی یادگیریش هم تاثیر گذاشته چون خیلی وقتا موقعی که معلم داره سر کلاس چیزی رو توضیح میده ستایش اصلا حضور نداره...خلاصه با کلی صحبت و توضیح دادن راضیش کردم یکبار دیگه بریم دکتر اینبار رفتیم پیش خانوم دکترخسروشاهی و موقع نوار مغز گرفتن از ستایش خواستن نفس های بلند و عمیق بکشه و ستی بعد از چند نفس عمیق دوباره به قول خودش رفت توی عالم هپروت و نوار مغزش تایید کرد که دچار صرع ابسنس هست و دارو درمانی رو با قرص دپاکین شروع کرد و جالب اینجا بود که با اولین دوز این حالت ستایش بسیار کم شد و الان که ده روز هست دارو می گیره دیگه این اتفاق براش نمیوفته

خلاصه خواستم بگم هرچیزی که بنظرتون کوچیک میاد ولی ته دلتون رو ازار میده پیگیریش کنین

پ.ن: چقدر نوشتم انگشتام درد گرفت :)))


نظرات 15 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت 16:44 http://rezasr2.blogsky

سلام
عجب
تا کی باید دارو بخوره حالا؟

سلام جناب دکتر
معلوم نیست شاید تا سن بلوغ

رها پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 08:39

الهی. چه بد. من که از دارو خوردن و مریض شدن بچه انقد عذاب میکشم که حاضرم خودم صد بار مریض شم دخترام سالم باشن

ممنون رها جان

Fatimah.sawari جمعه 2 آذر 1397 ساعت 03:41

صرع ابسنس؟! خدارو شکر بهتر شد دخترک شیرین ما

بله صرع ابسنس
ممنونم

پریا شنبه 3 آذر 1397 ساعت 07:26

عزیزم. چقدر خوبه که با یه دارو حالش بهتر شده و چقدر خوبه که مامان منطقی مثل تو داره پریسا جون.
منم قرص دپاکین مصرف میکنم دوز 200. البته چون 200 شو نتونستم پیدا کنم 500 خریدم شبی نصف قرص میخورم. من واسه میگرن میخورم و اثرش عالیه.

ممنون پریا جان
ستایش دپاکین 500 می خوره منتها یک قرص کامل
منم شب موقع خواب بهش میدم

مهسا شنبه 3 آذر 1397 ساعت 15:58

ستایش قشنگم را ندیده خیلی دوستش دارم.دعا می کنم خیلی خیلی زود همین عارضه کوچولو هم خوب خوب بشه و دل مامان اش و ما شاد بشه .آمین

ممنون مهسا جان

لیلا شبهای مهتابی شنبه 3 آذر 1397 ساعت 19:33

بازم خدا رو شکر که با یه قرص حل شده و دیگه دچار اون حالت نمیشه. و واقعا هم آفرین به شما مامان پیگیر و پرتلاش که بالاخره با وجود نرمال بودن نوار در دفعات قبل بازم دنبالش بودید و به نتیجه رسوندین

فدات لیلا جان

افق دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 12:41 http://ofogh1395.blgsky.com

منو خیلی به فکر انداختین
اون جریان سونوگرافی دوره ی بارداریم هنوز توی مغزم مثل پتک میکوبه و چند تا حرکت مشکوک فندق الان دوباره اومده جلو چشمم
نه میخوام سهل انگار باشم نه میخوام وسواسی باشم
کاش میشد حد وسطشو پیدا کرد
ولی پیگیریش میکنم
ممنون بابت این پست

انشالله خیر هست افق جان

پریسا سه‌شنبه 6 آذر 1397 ساعت 15:23

سلام من یکی از خوانندگان خاموش شما هستم اما اینپست اخرتون منو وادار کرد که واستون بنویسم، قطعا دختر شما یکی از خوشبخترین دخترای دنیاست که مادری اینچنین نمونه داره، واقعا دقت و صبر و قدرت و پیگیری شما ستودنیه . خدا حفظتون کنه برای خانواده تون، شما بینظیرید

لطف داری پریسا جان
راستش کلی ذوق کردم با این کامنتت

آذردخت چهارشنبه 7 آذر 1397 ساعت 18:33 http://azardokht.blog.ir

سلام.
اتفاقا مدتی بود یاد اون پست شما افتاده بودم و می‌خواستم بیام ازتون بپرسم که چی شد و آیا دارو دادید یا خیر.
ممنون که می‌نویسید تجربیاتتون رو.

خواهشم می کنم

بچه قورباغه چاق یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 16:37

خوب خدا رو شکر که نتیجه گرفتین.سلامت و تندرست باشه

به به از اینورا

یه مامان سه‌شنبه 13 آذر 1397 ساعت 17:30

سلام عزیزم. خوبی؟ این حالتای ستی رو منم کوچیک بودن داشتم. یادمه یکبار کلاس سوم بودم گویا در عالم هپروت بودم و میخواستم از روی نیمکت بیرون بیام هر چی فشار میدادم نمیشد که با صدای معلم و صدای بچه ها به خودم اومدم و دیدم دارم به بچه ای که اول نیمکت نشسته فشار میارم بدون اینکه خودم متوجه باشم چکار دارم می کنم. اون بددترین حالتی بود که داشتم اون روز خیییلی ازون حال خودم ترسیدم.

یعنی تو هم صرع ابسنس داشتی و دارو درمانی کردی؟

الناز یکشنبه 25 آذر 1397 ساعت 20:19

خدارو هزار بار شکر که همه چی بخیر گذشت

یه مامان سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 15:01

نه دهه شصتیا رو که درمان نمی کردن که کم کم در دوران دبیرستان کمتر شد. یادمه کوچیک که بودم موقع غذا خوردن مامانم تکونم میداد می گفت کجایی غذاتون بخور . راهنمایی هم همینطور بودم ولی کم کم به مرور کمتر شد. هر چند الان هم گاهی اینطوری میشم. که توی محیط کار خیلی بده. تازگیا فهمیدم که این یه نوع بیماریه امان از دهه شصت

طفلی دهه ی شصتی ها

ناشناس دوشنبه 10 دی 1397 ساعت 18:36

سلام
من همون دوستی هستم که سه سال پیش تو یه پست شما پیغامی در مورد گذشته خودم گذاشتیم که مثل ستایش ویلمز داشتم و حالا زمانی که برای بچه دار شدن می‌خواستم اقدام کنم بین دو راهی مونده بودم و براتون ازش نوشتم. امیدوارم یادتون اومده باشه. پیش از همه باید بهتون تبریک بگم که هنوز می نویسید من همیشه دوست داشتم همچین پشتکاری داشتم.

بذارید برگردم به داستان خودم
من بعد از تحقیقات زیاد تصمیم گرفتم که برم و از جدیدترین روشهایی که در زمینه ژنتیک به دست اومده برای تشخیص اینکه آیا بچم به ویلمز مبتلا خواهد شد یا نه استفاده کنم. برای همین با چند جا مشورت کردم و قرار شد نمونه خون ما رو به آلمان بفرستند که هزینه‌ای در حدود 4000 دلار خواهد داشت. می تونم بگم که بعد از اینکه اون پستهایی که در جواب پستم تو وبلاگ شما گذاشته شد، خوندم خیلی بیشتر مصمم شدم که این کار رو انجام بدم چون اون موقع خودم رو یه آدم خودخواه دیدم و بهم بر خورد (البته الان نه) من الان که منطقی تر شدم متوجه هستم که چقدر اون زمان وسواس تو انجام دادن درست همه چیز داشتم من از اون حرفها ناراحت شدم چون می خواستم به همه ثابت کنم کامل ترین و درست ترین کار ممکن رو انجام می دم و اینکه من خودم دلسوزترینم و کسی حق نداره این رو زیر سوال ببره (هنوزم یادم هست که یه نفر گفته بود با اینکه مشکلی از نظر جسمی نداره دوست داره با همسرش یه بچه به فرزند خوندگی قبول کنه تا اینکه مثل احمقها بخواد ریسک داشتن یه بچه مریض رو بپذیره.)
با این حال تو آخرین مراحل بررسی و آزمون و خطا بودم که با یه آدم دوست داشتنی آشنا شدم البته قبل از این هم او رو مشناختم (ولی واقعیت اینکه نمیشناختم). فهمیدم این مسیری که من دارم میرم به کل با یک فرض قلت ساخته شده و چیزی که فرضش غلطه هر نتیجه گیری ازش هم غلطه من اشتباه کرده بودم و حالا یه نفر جرات این رو پیدا کرده بود که به صراحت به من بگه.
من چیزی از خودم می‌خواستم که با ذات انسانیم در تناقضه من کامل بودن و اطمینان صد درصدی رو از خودم می‌خواستم. من می‌خواستم یه حصار دور خودم بکشم و از خودم و خونوادم در مقابل همه چیز محفاظت کنه هر چند که دیر ولی بالاخره فهمیدم که چه خیال خامی داشتم کار من از اساس غلط بود. می خوام در مورد شما صحبت کنم اگر به خودتون نگاه کنید می بینید که هرچند مسیر سختی رو طی کردید (مثل خیلی از آدمها) الان به مرحله‌ای رسیدید که در صورت مواجه شدن با یه مشکل (مثل بیمار شدن ستایش) چقدر منطقی باهاش مواجه می‌شید و چقدر خوب دنبال راه حل‌های درست می‌گردید توانایی که من با تلاش زیاد هنوز به طور کامل بهش دست پیدا نکردم من هنوز وقتی با مشکلی در مورد دخترم مواجه می‌شم خیلی زیاد نگران می‌شم و تو فرآیند تشخیص خیلی وسواس به خرج میدم اما به هر حال این دریای زندگی فقط از کسانی که بهشون سخت می‌گیره ناخداهای قهار می‌سازه.
راستی یادم رفت بگم من یه دختر دارم الان دو سالش هست و بعد از به دنیا اومدنش هر شش ماه یکبار سونوگرافی دادم با اینکه دکترها می گفتند که نیازی نیست من اصرار داشتم که انجام بشه خدا رو شکر تا حالا مشکلی پیش نیومده.
در آخر می‌خواستم در مورد این آدم خوب که به من کمک کرد صحبت کنم انسانی که پیشش خیلی راحتم و هر وقت بهش سر میزنم حتی در مورد یه موضوع کوچک پزشکی هم می تونم ازش مشورت بگیرم بدون اینکه نگران اخم و تَخمش باشد در کل آدم خوبیه تجریبات بسیار ارزشمندی در مورد کار با بچه ها داره و اگر چیزی رو ندونه شجاعتش رو داره که بگه نمیدنم. من دوست داشتم این رو بهتون بگم و توصیه کنم اگر دوست داشتید یکبار با اون ملاقات کنید شاید مفید باشه (البته منظورم نیست که مشکلی هست ولی شاید حرفهایی بزنه که باعث آرامش بیشتر ستایش بشه) من خودم استرس زیاد دارم و ریشه همه اینها رو در گذشته می دونم به نظرم این از نکات منفی داشتن پدر و مادر بیش از حد نگران هست و این ویژگی معمولاً در تمام پدر و مادرهایی که درگیر بیماری فرزندشون بودن وجود داره که به مرور به بچشون سرایت میکنه. دکتر بابک ثابتی یک روان درمانگر خوب.
من این روزها زیاد در مورد نحوه تربیت فرزند می خونم و تا جایی که میتونم از این منابع زرد روانپزشکی دوری می کنم. اما در میان همه روانپزشکانی که کار روان درمانی با کودکان و نوجوانان رو انجام میدند کارل راجرز برام یه روان درمانگر برجسته هست. اون تو بچگیش کشاورز بوده یه جمله خیلی با ارزش داره می گه تو تمام دوران جونیم به این فکر می کردم که یه دونه برای اینکه رشد بکنه به چه چیزی بیش از همه نیاز داره. میگه بعد از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیدم اون هیچی نمی خواد فقط تو نباید لگدش کنی همین. میگه همین موضوع دقیقا در مورد انسان هم صادقه اون مسیر زندگی و رشد خودش رو خواهد یافت و طی خواهد کرد و آنچه تو باید به عنوان والد او انجام بدی مجموعه ای از نبایدهاست همین تو فقط جلوی رشدش رو نگیر. این آدم (کارل) 17 سال از عمرش رو تو بدترین دارالتعدیب‌های آمریکا صرف درمان نوجونهایی کرد که دیگه به هیچ صراطی مستقیم نبودند.

در پایان ازتون می خوام که هر قسمتی از متن رو که صلاح می دونید منتشر کنید

وااای اره یادمه
خیلی خوشحالم براتون
با اجازه تون کامنتتون رو یک پست می کنم

شیما چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 12:28

سلام
بعد از خوندن این پست، اولین کاری که کردم ، رفتم راجع به این موضوع خوندم و خب کاملا خیالم راحت شد که با دارو حل میشه و البته با بالا رفتن سن، اثراتش کمرنگ و حتی ناپدید میشه.
بی نهایت لذت میبرم از خوندن پستهاتون و اینکه واقعا هم درد رو میگی هم درمان، هم آگاه کننده ای، هم راهنما و هم هدایت گر.
خدایا نسل این جور مادرها رو زیاد کن :) :*

ممنون شیما جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد