یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

....

واقعا شورش رو دراوردم .اقا دستم به نوشتن نمی ره خب

تازه وقتی هم تصمیم می گیرم بنویسم رمز عبور وبلاگ یادم می ره.هیچی دیگه الان دارم با موبایلم می نویسم چون موبایل جان بچه ی خوبی بود و رمز رو حفظ بود 

ما خوبیم و زندگی در جریان هست غیر از اینکه عمه شدیم واسه بار دوم زندایی هم شدیم و درسته که برادرزاده جان رو به کمک تکنولوژی می بینیم و هنوز لمسش نکرده ایم ولی این یکی فسقلی رو در اغوش گرفتیم و از بوی نوزاد حظ وافر رو بردیم 

عاشق لبهای برادرزاده جان هستیم و هر روز فدای اون لبای قرمز و قلمبه اش می شویم .دختر جانمان کاملا مد روز بدنیا اومده و دست انجلینا رو در این زمینه از پشت بسته و خب هیچ نشانی از عمه جانش به ارث نبرده و از این بابت خوشحالیم چون هرچی خودمان را جای مادرجاتش می گذاریم می بینیم انصافا ظلم هست که یک دختر داشته باشیم که شبیه خواهرشوهر باشد والا ;)

شازده فردا داره می ره اردو اونم شبراز و منم به جای اینکه ساکش رو ببندم یکدفعه هوای وبلاگ به سرم زده 

هفته ی دیگه می رم مشهد برای مراسم 40 ام و اینگونه میشه که 40 روز می گذره و باورم نمیشه

چند روز پیش ستایش یکدفعه دلش واسه مانی تنگ شد و باهم یک دل سیر گریه کردیم و بعدشم بهم گفت غصه نخورم شاید مانی منتظر هست تا ستی بزرگ بشه و از دل اون بیاد بیرون


پ.ن: توی این مدت اصلا وبلاگ رو باز نکرده بودم که اگر باز کرده بودم و کامنت ها رو دیده بودم حتما زودتر می نوشتم 

نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 14 آذر 1395 ساعت 21:44 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
یعنی قراره دیگه همه اش با موبایل بنویسین؟!

وای نه با موبایل سخته
سعی می کنم رمز یادم بیاد

پت یکشنبه 14 آذر 1395 ساعت 22:48

ستی خیلی خوبه. چقدر دیدش قشنگ و مثبته

مرسی پت جانم

زهرا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 08:45 http://Pichakkk.blogsky.com

بازگشت پر غرورت رو تبریک می گم پری
عه سپهر داره میاد شیراز؟ بسلامتی خواهر. تو هم بیا خب. دلم تنگ شده واسه ت
چه زود چهلم شد

اینقده دلم می خواست که میومدم
خیلی هوای شیراز رو کردم
ولی نمیشه
ماشالله اخر هفته درمیون نیستم یا می رم دیدن قوم الظالمین یا واسه واسه چهلم باید برم یا واسه شب یلدایی عروس باید برم
خلاصه تمیشه

زهرا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 19:46

تو سه روز کل وبلاگ تون روخوانی. چشم ام در اومد.
میشه ادسنس اینستاگرام تون رو بدید؟

خسته نباشین
Parisamehrabian

مریم سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 18:55

سفر شیرینی داشته باشید

سفر؟!!! کدوم سفر؟

یه مامان چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 10:48

سلاااااام برای نوشته هاتون دلم تنگ شده بود. اون موبایلتونو باید طلااا گرفت.
زن دایی و عمه شدنتون مبارک. عاشق دخترای قر و فریم

مرسی مامان جان

نگار پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 21:18

سلام خوبی ؟ چه خبرا خانم کم پیدا ؟ بچه ها و همسر گرامی خوبن ؟ به قول یه مامان باید اون موبایلتو طلا گرفت .
راستی به پیج اینستاگرام ات هم سر زدم و تا آخر عکساش دیدم
برای مانی هم متاسفم چهره اش خیلی مهربون بوده امیدوارم غم آخرت باشه
دختر و پسر ات هم خیلی ماهن مراقبشون باش

ممنون نگار جان

مهشید دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 19:37

سلام. هم تسلیت میگم خدمتتون هم تبریک. ان شاالله که هم شما صبور باشید هم برادرزاره خوش قدم.
متاسفانه دو تا دختر به به دوتا عمه هاشون رفتن و اونا هم کاملا خوشحال و راضی ان
چقدر من عروس خوبیم که اینقدر صبور و مهربونم

ممنون مهشید جان
الهی بمیرم برات ( یک همچین عروس نمونه ای هستم من)
ولی می تونی اینجوری نگاه کنی که دو تا خواهرشوهرها ( دخترای خوشگلت) رو مطابق میل و سلیقه ی خودت تربیت می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد