یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مادر یا مادربزرگ مسآله این است !

دقت کردین دیگه نمی شه تشخیص داد که دوتا بانوی روبه روتون مادر دخترن یا خواهر حالا غیر از قیافه که تقر یبا اکثریت حدودای ۳۰ سال به نظر میان اخلاق و رفتار و حتی گاهی دغدغه هاشون هم  همه مال یک رنج سنی هست  

توی کلاس باله ی ستایش یک بانویی دختر ۸ ساله اش رو میاره و خب معمولا توی این یک ساعت مامانا باهم گپ و گفتی دارن و از هر دری حرفی می زنن ..جلسه ی قبل همین بانو یک دختربچه ی سه ساله هم همراهش بود و این کوچولو مدام بین کلاس و مادرش در رفت و امد بود که من خطاب به بانو گفتم معلومه حسابی خواهرش رو دوست داره ها چون هی می ره بهش سر می زنه بانو هم در کمال تعجب من فرمودن اون خاله اش هست و این کوچولو نوه ام هست !!! حالا اینکه از نظر قیافه خیلی شبیه بانوان 30 و خورده ای ساله بود بماند (دیگه به اینکه همه ی خانوما شبیه 30 ساله ها هستن عادت کردم) ولی اخلاق و رفتارش و حتی عقاید و نظراتش هم در همین رنج سنی بود و اصلا پختگی و تجربه مندی یک بانویی که داماد داره و نوه داری هم کرده نداشت !!!! 

سپهر تنبیه شده و تبلتش رو ازش گرفتم و خب یک حسن هایی داره اونم اینه که بیشتر وقتش رو بجای بازی های انلاین و گروه تلگرامی مدرسه به بازی با ستایش می گذرونه وللللللی  یک عیب بزرگ داره اونم اینکه تا میام بهش بگم برو سر درس ات علاوه بر خودش که طلبکارانه شاکی می شه که ای بابا دارم بازی می کنم ولم کن ,ستایش هم  چشماش رو گرد می کنه و با گردن کج (دقیقا مثل پیشی ها) میاد پیشم و التماس می کنه که داداش باهام بازی کنه  و من نمی دونم چرا اینقده دربرار این نگاه سستم  

دیشب به سپهر می گم مادر جان فردا امتحان عربی داری ها لطف کن و برو درس بخون ایشون هم می فرمان ببین مامان بیا منطقی باشیم من که چه درس بخونم چه نخونم 10 می شم پس بیخیال , الکی روزم رو خراب نکن !!!! اینا فکر کنم از تفاوتای پسرها ودخترها هست چون من  یادم میاد اگه 20 ام می شد 19 تا حد خودکشی هم پیش می رفتم اونوقت این پسر خیلی خونسرد می گه ولش کن  

تعطیلات اخر هفته قرار بود بریم کویر متین اباد ولی  خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم جاها پر شد و حالا بجاش می ریم مرکز دنیا ولی خب خودتون بهتر می دونین که اون کجا و این کجا :)))) 

نظرات 4 + ارسال نظر
بابای هلیا سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 10:01

سلام
نکنه شک دارید که مرکز دنیاست ؟؟؟
به به چه پیانوی خوشگلی !

سلام اقای پدر
ابدا, اصلن هرکی شک داره خودش بره اندازه بزنه والا
به روزین ها

سوری سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 17:21

اینورا هنو به اون مرحله نرسیده. من خودم میگم به جای اون همه درس و کشتن برا نمره بچگی و زندگی میکردم اگه بچه دار بشم اصلا برام مهم نخواهد بچه ام چند میگیره و فقط برام مهم اینه زندگی کنه نمره ابتدایی و راهنمایی بدرد کجامون خورد

دوست عزیز تر از جان دلبندت که عاشقی چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 21:03

پرپری میبینم که راهی اصفانی بههههه

دیوونه ای بخدا من هلاک اون اسمی هستم که انتخاب کردی

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 10:51

ها والا سوری جان اصلا این کامنت های بچه ها نبود من کامنت خودمو از کجا الهام میگرفتم؟! این پسر زیادی دیگه پسره آدم اصلا هلاک این خونسردیش میشه راستی مرکز دنیا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا منو از تفکر عمیق بیارید بیرون..... منکه تعطیلات رو مبل کنار بخاری دراز کشیدم و چای و قهوه میخورم و پایان نامه کار میکنم و... البته فقط چند خط نوشتم. و برف پشت پنجره رو میبینم. از قبل هم برنامه ریزیم همین بود همینم شد... مرکز مبل کنار بخاری حالا این مرکز کجا و مرکز دنیا کجا

لیلا جان مرکز دنیا شهر اجدادی همسرجانمان هست که خودش معتقده مرکز دنیاست و کلا هر چیز خوب هست فقط مال اونجاست
باور کن تو بهترین تعطبلات رو داشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد