یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

متاسفم

مرگ مقوله ی عجیبیه چیزیه که ازش می ترسم نه فقط برای خودم بلکه برای عزیزانم هم ,  واسه همین همیشه ازش فرار می کنم دلم نمی خواد بهش فکر کنم ولی یک وقتایی مثل اینروزا یکدفعه هجوم میاره و نمی زاره ازش فرار کنی اونم درست موقعی که زیباترین فصل با تمام توانش داره خودش رو به رخ می کشه و من دلم نمی خواد بین این همه زیبایی  ورنگ به مرگ فکر کنم ولی  اتفاقات پشت هم نمی زارن  

توی این دنیای مجازی کلی دوست و اشنا پیدا کردم دوستایی که هم من اونا رو خوب می شناسم و هم اونا من رو , و به دنیای حقیقی مون هم راه پیدا کردیم دوستایی که فقط من می شناسمشون و وبلاگاشون رو  دنبال می کنم و گاهی که حرفی واسه ی گفتن داشتم و تنبلی نکردم(که به ندرت اتفاق میوفته) واسشون کامنتی هم گذاشتم و دوستایی که اونا من رو بهتر میشناسن تا من اونا رو و درواقع من از طریق کامنتایی که واسم می زارن می شناسمشون وباهاشون ارتباط برقرار می کنم . به تمام اینا دلبستگی دارم و شنیدن اخبار ناگوار از طرفشون منو ناراحت می کنه مخصوصا اگه مرگ باشه و حالا توی دوروز متوالی این خبر ناگوار رو می شنوم و حالم دگرگون می شه  

ستایش فکر می کنه وقتی ادما می میرن بعدا دوباره بدنیا میان و قرارشده ایندفعه که خواستیم بدنیا بیایم من از توی دل ستایش بیام بیرون و اون بشه مامانم  

پ.ن 1: یکی از اقوام دوست وبلاگ نویسم زهرا فوت شده که چون رمزی می نویسه دیگه لینک دادنش اینجا بی معنی می شه و اقا فرشید وبلاگنویس که دیگه حضور نداره تا وبلاگش رو به روز کنه و من دیگه دلم نمیاد وبلاگش رو باز کنم و نمی دونم چرا دلم نمی خواد لینکش رو اینجا بزارم  

پ.ن2:اینجور مواقع جز متاسفم هیچ جمله و کلمه ای به ذهنم نمی رسه که بگم  

نظرات 12 + ارسال نظر
کیانا شنبه 30 آبان 1394 ساعت 10:25

سلام خوبی عزیزم
چند وقته تو سرزدن به وبلاگ و نوشتن کامنت تنبلی میکنم ولی همیشه به یادت هستم و همبن طور یاد ستایش جون و آقا سپهر.
فرشید !! همون آقا فرشید که سرطان داشتند یادم نیست سرطان خون بود یا استخوان!؟چند باری به وبلاگشون سر زدم !اگر همون آقا بود که روحشون شاد باشه .یادمه خیلی داشت عذاب میکشید !!بعد کی اطلاع داد فوت کرده !!؟؟

سلام کیانا جون
اره همون فرشید
سرطان هوچکین داشت
ادرس وبلاگش ( من ماندم) همین گوشه ی سمت راست وبم قسمت پیوندها هست
برادرش توی قسمت نظرات اخرین پستش اطلاع داده که فوت شده این چند روز اخر اصلن حالش خوب نبود

نیلو یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 06:42

خواننده همیشگیت هستم و دلداده ستایش نمی دونم چرا کم کامنت میذارم . مرسی که در مورد آقا فرشید خبر دادید پیگیرشون بودم ا ولی نمیدونستم امیدوارم لااقل الان احساس آرامش کنه واقعا تصور این همه سال مریضی تنم رو میلرزونه

مرسی نیلوی عزیز
منم توی کامنت گذاشتن تنبلم
دلم واسه اون همه امیدش یکجوری می شه فکر کنم 7سالی بود که درگیر این بیماری بود
خدا به همسرش و دخترش صبر بده

لیلاشبهای مهتابی یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 09:50 http://yalda4000.blogfa.com

دل منکه واسه فرشید خونه.... خیلی حالم بده و اصلا یه لحظه از جلو چشمم اون خاطراتش حرفاش کامنت هاش.... امید بینهایتش و... کمرنگ نمیشه... چقد سخته امیدوارم خدا روحشو شاد کنه و تا آخر در آرامش باشه

می بینی لیلا ادم چجوری دلبسته ی یک شخصبت مجازی می شه
دلم پیش همسرش و دخترش هست چه روزاب سختی رو می گذرونن

ساناز یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 10:32 http://www.javrash89.blogfa.com

هااااااااااااای.
عزیزم.این روزام میگذره.برای همه.
من بس درگیر این قضیه مرگ بودم که زندگی یه مدت یادم رفته بود
.نتیجه گرفتم که کسی از فرداش خبر نداره .پس باید همین لحظه رو زندگی کرد.
متاسفانه مهارت در لحظه زندگی کردن رو یادمون ندادن.
بیشتر نگران اینده ام.
خدا همیشه بزرگه پری جونم.

من همیشه ازش فرار می کنم ساناز, هیچ دوست ندارم بهش فکر کنم
واسه بازمانده ها خیلی روزای سخت و تلخی هست

زهرا یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 11:21 http://pichakkk.blogsky.com

عزیزمی تو
این چند روزه اگه تو و دلگرمی هات نبودین من میخواستم چیکار کنم؟!

تو خیلی قویتر و بزرگوارتر از اون چیری هست که تصورش رو بکنی

بابای هلیا یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 14:40

سلام
واقعا مرگ عزیزان سخت هست خدا به خانواده شون صبر بده

سلام
انشالله

نیایش یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 19:16

سلام.خیلی جالبه تناسخ یا معنایی کامل تر از اون که به دین هم نزدیک تر میشه ذاتا تو بچه ها وجود داره! دین تناسخ رو قبول نداره ولی خب ملموس ترینه!

من خودم خیلی به تناسخ اعتقادی ندارم
کلا در زمینه ی مرگ به هیچ چیز خاصی معتقد نیستم
واسم یک پدیده ی پیچیده و ناشناخته ای هست

نیایش دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 19:40

تناسخ من هم قبول ندارم ولی درمورد مرگ مجبورم اعتقادی داشته باشم چون حداقل الان هفته ای یه بار جسدی می بینم که صورتش از وسط شکاف خورده....و سال های بعد بدتر از اینم می بینم.

وااای اره تو که دیگه راه فرار نداری و همیشه این مرگ جلوی چشمت هست
انصافا سخته ها
موفق باشی

اسمان سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 17:38 http://sweetlife61.blogsky.com/

سلام خسته نباشید یک سوال شما چی جوری تونستید بایگانتون و منتقل کنید اینجا ؟

سلام عزیزم
والا اون بخشی که هنوز توی بلاگفا بود و نپریده بود رو دونه دونه کپی کردم و اینور وارد کردم فقط تاریخ ها رو هم همون تاریخ های قبلی زدم تا به ترتیب وبلاگ قبلیم منتشر بشه
اونایی رو هم که بلاگفا حذفشون کرده بود رو یکی از خواننده های عزیرم واسم برگردوند که راستش من روشش رو بلد نیستم

نیوشا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 11:24 http://dastneveshteham20@blogfa.com

آخ از این سرطان لعنتی..

شرلوک پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 22:41

به نظرم بهترین چیز خواندن فاتحه است.

شاید

مامان باران شنبه 14 آذر 1394 ساعت 12:01

باز این سرطان
واقعا برای خانوادش متاسفمخدا کمکشون کنه
جرات نکردم وبلاگ رو باز کنم

منم دیگه دلم نمیاد وبش رو ببینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد