یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

نمی دونم چرا خودم رو حلق اویز نمی کنم والا بوخودا :))

اول از همه بگم  دیروز بعد از چهارساعت معطلی  بالاخره موفق شدیم  بریم خدمت دکتر لاریجانی و ایشون هم  واسه سپهر یک سری ازمایش خون نوشت و بهم گفت توی این سن T Score  رو برسی نمی کنن و بیشتر z score  بررسی می شه و دیگه اینکه باید جایی سنجش تراکم استخوان انجام می دادم که ایتم کودک داشته باشه و گفت قاعدتا نباید وضع خیلی وخیم باشه و بعد از دیدن نتیجه ی ازمایشات تصمیم می گیریم که چی کار کنیم و البته توی این مدت چهار ساعت پیش ارتوپد فنی که خوشبختانه به مطب دکتر لاریجانی نزدیک بود رفتیم و سفارش بریس دادیم  که تا ده روز دیگه حاضر می شه  

و اما اصل قضیه  دیروز که داشتم تند تند کارم رو می کردم و نهار و یک مقدار تنقلات اماده می کردم تا وقتی سپهر از مدرسه رسید سریع را بیوفتیم بریم دکتر شنیدم ستی داره به مربی موسیقیش می گه تو فکر می کنی مامانم منو بیشتر دوست داره یا بابام بعدشم فرمودن بابام منو بیشتر دوست داره چون شبا که میاد خونه با من بازی می کنه ... یعنی شما فکر کن من این همه از صبح که بیدار می شم فقط در خدمت این دوتام  , هر روز هم که مثل سرویس این دوتا رو می برم کلاس ورزشاشون (نیم وجبی یک روز می ره اسکیت و روز دیگه باله تازه حاضرم نیست از هیچ کدومشون چشم پوشی کنه سپهر هم روز درمیون می ره پینگ پونگ ) دکتر بردناشون هم که همه تون در جریانین و واقعا خودم حالم بد شد از بس گفت امروز دکتر بودیم  خرید خونه و کارای خونه هم که هست در کنار همه ی اینا تا یک تایم خالی پیدا می کنم  سعی می کنم یا پارک ببرمشون یا سینما یا با دوستاشون قرار بزارم اونوقت  شب که پدرجانشون تشریف میارن من  دیگه انرژی ندارم  خب تقصیر من چیه که پدرشون خوابش خیلی کمه و هایپر انرژی هم هست تازه وقتی از سرکار می رسه کلی جون داره که با اینا والیبال بازی کنه و مسابقه ی پرش بده(بیچاره همساده پایینی) میمون جرجی بشه و از دیوار بالا بره والا ......هییییییع !!! 

تازه ستی که خوب بود الان یاد یک خاطره از سپهر افتادم , همسن و سال الان ستایش بود که داداش خارجی  مزدوج شد داشتم لباساش رو تنش می کردم که بریم به مراسم نامزدی داداش جان و هم زمان هم قربون قد و بالای رعناش می رفتم و گفتم کی تو داماد بشی مادر اونوقت شازده خیلی جدی  گفت هر وقت سی سالم شد منم که از تعیین همچین تایم دقیقی  خنده ام گرفته بود گفتم زنت رو هم بیار همینجا باهم زندگی کنیم دوتا اتاق داریم ( اون موقع توی یک خونه ی 60 متری مستاجر بودیم )یکی مال تو و زنت یکی هم من و بابا بازم شازده خیلی جدی فرمودن نمی  شه چون زنم هم دوست داره بره پیش مامانش زندگی کنه اینجوری که نمی شه , من که از تعجب چشام گرد شده بود اب دهنم رو قورت دادم و گفتم پس قربونت بشم حداقل هر روز بیا بهم سر بزن اخه من که غیر از تو بچه ای ندارم ( ستایش سه سال بعدش دنیا اومد) دلم تنگ می شه برات , بازم شازده خیلی جدی تر فرمودن روز درمیون میایم چون اون روز دیگه اش باید بریم به مامان زنم سر بزنیم !!!  بعله اینگونه شد که ما از همون موقع دلمون می خواد گیسای این عروس چش سفیدمون رو دونه دونه بکنیم  

نظرات 8 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 08:51 http://sin-alef.blogsky.com

هیححححححححححححح
خواهرم ملایم تر
عروسه ها
مادر شوهر نیست که

من که مادرشوهرم

سمیه.س پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 11:00

یعنی خدددددددددددا بهت توانایی بده.
میگم همسر که میان حال داری باهاشون گپ بزنی؟


من که همسر وقتی میره توی لک و بی حوصله میشه به من گله میکنه که چرا بلد نیستم از توی لک درش بیارم!!
دوتاکارکردم.
1. باهاش حرفزدم دیدم بی حوصله س. تنقلات آوردم باز بی حوصله بوده.دیگه بیخیال شدم تا خودش خوب شه.
2. منم ناراحت شدم از بیحوصلگیش ناخودآگاه رفتم توی لک.

* فک کنم چون هنوز در ماه دهم ازدواجیم قلق هم دستمون نیومده.

** ازدواج چه سخته راستش.

خیلی وقتا فقط روی مبل دراز می کشم و به بازی پدر و بجه ها نگاه می کنم و همونجا هم خوابم می بره
خب سمیه جان تو هم می گفتی وفتی منو نداشتی چجوری از تو لک درمیومدی والا
ازدواج سخته مخصوصا اولش که ادم هنوز روحیات و عادات طرف مقابلش و فرهنگ و اداب خانواده ی جدید دستش نیومده و باهاش خو نگرفته
کلا 100 سال اولش سخته بعد همه چی اوکی می شه

سوری پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 14:58 http://1eng-diary.mihanblog.com/

وای
نگران انشالله که خوب بشه . همین خوبه پیگیری. بعداها متوجه میشن دنیا دنیا ادم داشته باشه جای مامان کسی نمیشهههههههههههه

می بینی توروخدا سوری

Mina جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 16:51

وای از دست بچه های شما

بچه قورباغه چاق یکشنبه 1 شهریور 1394 ساعت 08:11

واقعا چرا ؟ مشکل چیه ؟ طناب ندارین


اره متاسفانه مشکل کمبود طناب داریم

زهرا دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 09:55 http://pichakkk.blogsky.com

یعنی پری پایه ام گیس های اون عروس اینده رو دونه دونه بکنی!
چه معنی میده هنوز نیومده داره این همه چشم سفید بازی درمیاره!! ایششششششش

ایششششش اصن ازش خوشم نمیاد
به موقعش صدات می کنم

آنی دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 20:04 http://www.activemind.blogsky.com



عااااالی بووووووووووود :))

نیایش یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 20:07 http://my-these-days.blogsky.com/

پس قضیه مادر شوهر از اینجا ها شروع میشه
چقدر خوبه از بچگی ورزش میکنن...وقتی مادر شاغل باشه این آرزوها به دل بچه هاش می مونه....طفلکی خودم و طفلکی بچم در آینده

بعله
چون من الان خودم خیلی زورم میاد ورزش کنم واسه همین می خوام این دوتا رو از کودکی عادتشون بدم
راستی خیلی وقت بود نبودی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد