یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

با اینحال زندگی در جریانه

نشستم توی اشپزخونه و با اینکه واسه شام مهمون دارم و کلی هم کار دارم ولی می خوام بنویسم انگار یک چیزی گلوم رو فشار می ده و تا ننویسم اروم نمی شم  

(قبلا که وبلاگم نداشتم چی کار می کردم) دیشب سپهر رو بردم پیش دکتر درویش بعد از اینکه معاینه اش کردن گفتن چرا واسه کیفوز پشتش اقدام نمی کنین منم گفتم قبلا تحت نظر دکتر گنجویان بوده ولی همکاری نکرده به سپهر گفت پسرجان مگه با خودت لج کردی خب کارای درمانیت رو انجام بده بعدشم چون تخصص شون پا و مفاصل پا بود اون زایده ی پای سپهر رو بررسی کرد و ازش خواست پابرهنه راه بره بعدشم گفت روی پنجه هاش بایسته سپهر به سختی تونست این کار رو بکنه مخصوصا روی پنجه ی پای چپش به سختی ایستاد (چرا من قبلا متوجه نشده بودم ) بعدشم سپهر گفت که چندوقته (حدود یک هفته) زانوی چپش درد می کنه البته خیلی خفیف دکتر توضیح داد که پاشنه ی پای سپهر یک کم منحرف شده واسه همین موقع راه رفتن پاش به سمت خارج کج می شه (اخه من چیز به این واضحی رو چرا زودتر ندیدم ) بعدشم اینکه کف پاش صاف هست (یعنی من مادر باید توی سن 14 سالگی بفهمم بچه ام کف پاش صاف هست) هیچی دیگه کلی توضیح دیگه داد که لپ کلام این بود چون پاشنه منحرف شده نیرو  رو درست منتقل نمی کنه و مفصل زانوش کمی ساییده شده و حالا باید هم کفش طبی بپوشه و هم مراعات کنه و جاهای ناهموار راه نره و چهارزانو نشینه و فقط از توالت فرنگی استفاده کنه و.... و اخر اینکه به احتمال 90 درصد باید جراحی کنه البته نه الان وقتی بزرگتر شد و استخوان ها کاملا شکل گرفتن یعنی خدود 17 یا 18 سالگی , یک ازمایش  سنجش تراکم استخوان هم واسش نوشت  

از دیشب یک چیزی راه گلوم رو بسته ولی حالا که نوشتم اون چیز قلمبه ی سفت داره قطره قطره از راه چشام میاد بیرون  

امشب سالگرد ازدواجمون هست و من مهمون دارم البته نه به مناسبت سالگرد, یکی از دوستان از کانادا اومده و قراره امشب همه ی دوستان خونه ی ما جمع بشن خیلی با خودم کلنجار رفتم تا مهمونی رو کنسل نکنم  

15 سال پیش توی همچین شبی من به هیچ وجه چنین اینده ای رو واسه خودم  تصور نمی کردم   

تند تند نوشتم و باید برم به کارم برسم احتمال هم غلط املایی داشته باشم هم نوشتاری  

چندتا دونه کامنتا رو خوندم مرسی ولی الان فرصت جواب دادن ندارم سرفرصت جواب می دم ...مریم جون ممنون که از تحربه ات برام گفتی 

چندروزی نیستم داریم می ریم همدان  

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 22:13

من اهل همدانم.... :))))))
کی تشریف میارید ولایت ما ؟؟کار خاصی دارید یا واسه تفریح میاید.؟

چه عالی
قراره تفربحی بیایم یعنی سه روز پیش تصمیم گرفتیم و جا هم رزرو کردیم
پس حالا راهنماییم کن کجاها رو بگردیم و مراکز تفریحی و دیدنیش کجاست
بلیط غار رو چجوری بگیرم اخه شنیدم خیلی شلوغ می شه و صف طولانی داره
به این میگن سواستفاده از یک کامنت گذار همدانی

بابای هلیا دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 09:41

به به سلام ! خوبین ؟ چه خبر ؟ کم پیدا شدید ! نیها !
سالگرد ازدواج شما هم مبارک باشه ! ایام چقدر زود می گذره ! با تمام مشکلات و سختی ها ! یه دفعه بر می گردی می بینی که چند سال گذشته !!
من احساس می کنم که سپهر خان زیاد به پزشک هاش اعتماد نداره وگرنه این همه مقاومت نمی کرد !
البته دایی ممر هم بی تقصیر نیست این وسط
با ارزوی روزهای خوب و خوش

به به اقای پدر ! از اینورا!!!! شدید کم پیدا شدین ایشششش به اون نیها والا
اون موقع ها وقتی می شنیدم یکی ده یا پانزده ساله ازدواج کرده احساس می کردم وااااای چقدر ادم بزرگه
مشکل سپهر اینه که نمی خوادسختی رو تحمل کنه و کلا راحت طلبه
دای ممر
مرسی

ساناز دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 09:55 http://javrash89.blogfa.com

پری مهربونم
خیلی سخته با اینکه هنو مامان نشدم .اما خدا رو شکر که مسئله جدی نیست.این بچه ها تا بزرگ شن مامانا خیلی اذیت میشن.تازه هیچ وقت هم بزرگ نمیشن.
اما درست میشه.خدا رو شکر که همیشه یه راه حل هست.
تازشم شوما یکی از بهترین مامان هایی هستی که من میشناسم.به خودت افتخار کن عزیزم.
این اشکا و این دل گرفتگی بخشیش احتمالا برا هورمون هاس.
اینم میگذره...
فعلا بغل وبوس ستایش بعلاوه مرور موفقیت های سپهر براتون تجویز میشه.
بووووووووووووس

مرسی ساناز عزیزم مرسی که هستی و دلگرمم می کنی
چه خوبه که تورو اینجا دارم
امروز بهترم
کلا خیلی زود با شرایط کنار میام

سمیه.س دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 11:18

سلام پری*سا جان.
هر رووووووووز وبت جلوم بازه.خیلی دوست دارم نوشته هاتو.
آدم ازدواج میکنه یه جور.
مجرده یه جور.
بچه داره یه جور.
نداره یه جور.


من 10 ماه از عروسیم میگذره.همین الان که تازه هنوز دوران خوش خوشانمونه بعضی وقتا کم میارم.!!!

نمیدونم چرا دوس داشتم یهو باهات درد دل کنم.

سلام سمیه ی عزیزم
واقعا همین طوره هیچ وقت تمومی نداره
می دونی درسته که روزای نوجوونی سپهر داره بهم سخت می گذره و خیلی وقتا باهم بحث داریم ولی واقعا دلم می سوزه واسه پسرک 14 ساله ام که از الان باید مثل پیرمردا مواظب زانوهاش باشه و فقط از توالت فرنکی استفاده کنه و روی زمین نشینه و خیلی از فعالیت های ورزشی رو انجام نده
می دونی سمیه من این دوتا رو دیوونه وار دوستشون دارم
همه ی ماها خیلی وقتا کم میاریم ولی من متوجه شدم که خانوما قویترن برخلاف اون چیزی که در ظاهر نشون داده می شه حتی قدرت درک و تحملشون هم بالاتره
چقدر حرف زدم خیلی خوبه که تو هم درد و دل کردی
من که امروز بهترم و شرایط رو پذیرفتم ایشالله تو هم بهتری

سحرالف دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 14:59

سالگرد ازدواجت مبارک عزیزم....
مادرا خیلی قوی هستن....یه جور عجیب غریبی خوبن...
توام یه مادر عالی....
همدان خوش بگذره...
خودتو سرزنش نکن عزیزم....

مرسی سحر جان
امروز بهترم ولی هنوزم از دست خودم عصبانیم چطور متوجه نشدم سپهر پاش رو کج می زاره
فردا عازمیم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 01:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
با همه مشکلاتی که داشتین و دارین خداییش آدم خیلی مقاومی هستید و قابل تحسین
همیشه پیروز باشید
سفر خوش بگذره

مرسی اقای دکتر شما لطف دارین

الهام از همدان سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 01:20

سلام عزیززممم من همدان هستم نمیدونم کی تشریف میارید ایملم رو واستون میزارم تماس بگیرید خوشحال میشم ببینمتون و کاری داشتید در خدمتتونباشیم

سلام الهام جان
مرسی عزیزم لطف کردی اگه به مشکلی خوردم حتما مزاحمت می شم تا الان که همه چی خوب بوده و من عاشق همدان شدم

شقایق سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 03:14

سلام پری جان
مدتیه نوشته هاتونو میخونم فکر میکنم آدم قوی ای در برابر مشکلات باشید
ولی خوبه فراموش نکنید مشکلات فقط مختص شما نیست
شاید یه سری از مشکلات شمارو رو خیلی ها ندارن. ولی عوضش خیلی از مشکلات اونها رو شما ندارید.داشتن یه همسر خوب یکی از بالاترین خوشبختی های دنیاست.خوشبختی ای که ظاهرا شما از اون بی نصیب نموندیدو با بودنش میشه خیلی از سختی هارو راحت گذروند.همین طور یه پدر ومادر خوب.

سلام شقایق جان
مرسی و درسته همه بک سری مسکلات دارن
الان دیگه خیلی بهترم معمولا همون اول که بهم یک شوک وارد می سه بهم می ریزم و شاکی می شم ولی زود هم با شرایط جدیدم کنار میام
مرسی که بهم یاداوری کردی نقاط قوتی هم توی زندگیم دارم

لیلاشبهای مهتابی سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 14:15 http://yalda4000.blogfa.com

سالگرد ازدواجت مبارکه عزیزم....... همدان خوش بگذره...... راستی منم 5سال پیش تو عکس زانوم یه زایده دیده شد درد داشتم و..... چند تا دکتر گفتن فقط عمل.... منم به راحتی قبول نکردم اون درده رفت.. دیگه هیچ زایده ای رو لمس نمیکردم روی زانو... چند هفته پیش تو عکس جدید هیچ زایده ای دیده نشد خودمم میدونستم که دیگه هیچی نیست... دکتر اصلا انکار کرد گفت نه از اولم نبوده.. ولی وقتی رادیولوژی 5سال پیش رو هم نشونش دادم مجبور شد که باور کنه که دیگه اون زایده که خیلی از دکترا گفتن عمل هم کنیم ممکنه باز رشد کنه وجود نداره .... ولی من برای زانوم دکتر نرفته بودم هیچ وقت اهمیتی ندادم. من برای دیسک کمرم رفته بودم که موقع معاینه کمر و زانو دید درد دارم.... تجویز عکس از زانوی راست کرد.. و برای کمر هم تجویز ورزشهای خاص و ویتامین ها..... منم با این سنم همه تعجب میکنن که چرا تو این سن دیسک.. درد.... مشکلات دردهای استخوانی و رعایت خیلی چیزها.. دوستان هم سن من هنوز هیچ جاشون درد نمیکنه و پر انرژی و قبراق.. ولی من با همه اینها خوشحالم و پر انرژی عاشقانه زندگی میکنم اینجوری قدر زندگی رو بیشتر میدونم.. چقدر حرف زدم عزیزم تو هم نگران ابن چیزها نباش و از زندگیت لذت ببر

سلام لیلا ی عزیز
تو هم حسابی اب دیده هستی ها
الان ارومم و دقیقا دارم به این فکر می کنم که شابد در 17 یا 18 سالگی دیگه اصلا همچین انحرافی در پاشنه ی پای سپهر نبود

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 20:44

سلام
ببخشید دیر جواب میدم... :(((((
خود منم چند وقته غار نرفتم و از اون موقع خیلی شرایطش عوض شده... ازانس مسافرتی علیصدر که توی خیابان خواجه رشید نزدیک ارامگاه بوعلی سیناست قبلا بلیط میفروخت به اونجا سر بزنید...
مراکز تفریحی همدان ارامگاه بوعلی و باباطاهر و ابشار گنجنامه که اگه گنجنامه برید از سورتمه ریلی و تله کابین هم میتونین استفاده کنین... شهر بازی رنگین کمان هم بیشتر به درد ستایش خانوم میخوره... اگه خرید سفالو دوست دارید میتونید لالجین هم برید که ی 20 دق با شهر فاصله داره ولی خوب الان بیشتر سفالاش متعلق به کشور محترم چین هست:((((( اگه طرفدار دیزی هستید سفره خانه اریاییان تو خیابان بوعلی خیلی عالیه دیزی ها و ترشی های خوشمزه ای داره.(دهنم اب افتاد).. حلوا زرده و انگشت پیچ و کماج هم یادتون نره حلوا زرده ی خوب هم از دور ارامگاه اول بلوار مدنی شیرینی فروشی زرینه بخرید.. کماج حلوا زرده و گرده و سرشیر دور فلکه عباس اباد با اب و هوای خوب برای ی روزصبحونه پیشنهاد میکنم... اصلا به روم نیارید که نصف کامنتم در مورد خوردنی ها بود من اصلا شکمو نیستم :))))))) امیدوارم خیلی دیر نکرده باشم...
مشتاق نظرتون در مورد شهرمون هستم...

سلام مریم جون
تا الان که خیلی بهمون خوش گذشته و من عاشق همدان شدم
پیشنهاد سوغاتی هات عالی بود و امروز می خوام برم زرینه ازش خرید کنم
خودم اصلا دیزی دوست ندارم عوضش همسرجان و دوتا بچه ها عاشق دیزی هستن امروز نهار قراره به پیشنهاد شما بریم اریاییان
درضمن من از پیست اسکی تون یا همین تاریک دره خیلی خوشم اومد

تنها چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 09:24

ای جانم مامان ستایش و سپهر.
گلم !

حالتون رو درک میکنم عزیزم .

مرسی تنهای عزیزم

man پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 22:49

دوست گلم، خیلی‌ به خودت سخت میگیری ها، من سالهاست که دارم وب لاگت رو میخونم ، و تو حداقل یک پست در میون نوشتی‌ که بچه‌ها رو بردی دکتر ... حالا این همه دکتر تا الان نفهمیدن حتما چیز جزئی بوده
سالگرد ازدواجت هم مبارک باشه عزیز . امیدوارم سالیان زیاد این روز رو در کنار خانوادهٔ قشنگت جشن بگیری ، با نوه‌ها و نتیجه ‌ها ، نبیر‌ها ، ندیده‌ها ...

ممنون man عزیز
امیدوارم همین طور باشه و یک مشکل جزیی بوده باشه

مامان باران شنبه 24 مرداد 1394 ساعت 09:37

سلام
سالگرد ازدواجتون مبارک
دردی که درمان داشته باشه غصه نداره
تو از مشکل ستایش سربلند بیرون اومدی .دیگه مشگل سپهر که خیلی خاص نیست
تو هم حق داری که متوجه نشدی خوب.اینقدر درگیر ستایش بودی و اینقدر وقت گیر هست که کاملا قابل درک هست.من 15 روز تعطیلات داشتم تو مرداد.که واقعا یه فرصت ارایشگاه برای خودم نداشتم.همش برای اسکن و ازنایش و عکس و.... باران گزشت.تو که با دو تا بچه و دست تنها حق داری
ستایش رو ببوس.

سلام مامان باران عزیزم
مرسی
خوسحالم که درمان باران داره به انتهاش نزدیک می شه می دونم که تو خوب منو می فهمی

سوری دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 00:54 http://1eng-diary.mihanblog.com/

چقدر مادر بودن سخته. انشالله که به جرحی نکشه

mina سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 21:42 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

سلام
آخی عزیزم انشالله سپهر جان زود زود خوب بشه و اصلا هم احتیاج به هیچ عملی نباشه من حس میکنم سپهر خیلی ضعیفه، از نظر فیزیکی ها و یه کمم لجبازه همکاری نمیکنه :'(
احتمالا سنش بره بالا همه مشکلات جسمیش حل میشه :-)

سلام
امیدوارم مشکلاتش زودتر حل بشه
دارم با یک روانشناس در ارتباط با سپهر مشورت می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد