یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک مادر کاملا معمولی هستم

سپهر رو که هنوز موفق نشدم ببرم دکتر یعنی تا مطبش هم رفتیم ولی منشی گفت واسه دکتر جراحی اورژانس پیش اومده و امشب مطب نمیاد حالا نمی دونم توی این هفته ببرمش یا کلا بیخیال بشم و وقتی برگشتم تهران پیگیر مشکل پای سپهر باشم  

خیلی وقتا این جمله رو شنیدم که بچه ها رو می ذاشتی پیش مامانت و تو هم با همسرت می رفتی یا اون دفعه ای که با جمع خانومانه ی دخترعموهای مامانم و مامانم رفتیم سفر بازم خیلی شنیدم که ای بابا چرا سپهر رو بردی خب اونو می ذاشتی پیش باباش و کاملا زنونه می رفتین سفر, هر دفعه هم جواب دادم نمی تونم اینجوری اصلا بهم خوش نمی گذره و هر دفعه هم جواب شنیدم اوووو بابا , مامان فداکار , باور کن دوروز دیگه اینا بزرگ می شن و اصلا یادشون هم به تو نیست گاهی جواب دادم که این موضوع اصلا ربطی به بچه ها و فداکار بودن من نداره فقط واسه دل خودمه و من دلم طاقت نمیاره ولی خیلی وقتا هم بیخیال شدم  

به نظرم نه کار من عجیبه که بدون سپهر و ستایش بهم خوش نمی گذره و نه کار اون مامانی که می تونه بدون بچه اش جایی بره و بهش خوش بگذره این فقط دوتا سلیقه ی متفاوت یا لایف استایل متفاوت در ارتباط با بچه داری هست و نه من منتی در این زمینه روی سر بچه هام دارم و نه اون بچه ها منتی روی سر مادرشون   

نظرات 3 + ارسال نظر
کیمی آ یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 20:03 http://yeghatre-harf.blogsky.com

مامانم منم همیشه همین جوری بود وقتی بچه بودیم
یا جایی نمیرفت یا با ماها میرفت ... تا الان که بزرگ شدیم و خودمون ترجیه میدیم یه جاهایی نریم.
اتفاقا هنوزم یادمونه این کار مامانمونو ... خیلیم به نظرمون از خودگذشتگی بود ... چون مامانم وقتی فکر می کرد که فلان مهمونی مناسب بودن بچه هاش نیست هرچه قدرم که اونجا بهش خوش می گذشت نمیرفت ! اینم به نظر من خیلی کار قشنگی عه ... مامان منم منتی نمیذاره اما خب یه خاطره های قشنگ واس ما مونده ... در شرایطی که خیلی دوستم بارها با حالت افسوس و ناراحتی برام گفتن که وقتی بچه بودن پیش مامان بزرگشون میموندن و مامان و باباشون میرفتن مسافرت !


+من دو تا دکتر خیلی خوب ارتوپد توی تهران سراغ دارم ... دکتر میروکیلی و دکتر ارشادی ... هردوتاشون فوق العاده خوبن ... به خصوص دکتر ارشادی ... اگه خواستید بگید آدرساشونو بذارم براتون.

به به کیمی ا خانوم
چه عالی که خاطره ی خوبی واست شده خوش به حال مامان
مرسی اگه می شه تلفن و ادرسشون رو برام بزار

masoum سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 14:59 http://lovelovenursing.blogfa.com/

سلااااام مامان
سه روزه وبلاگتونو پیدا کردم همه رو خوندم هم بلاگفا هم اینجاا..
خوشحال میشم باهم آشنا بشیم....وب قبلیم کلا از بین رفت یه وب نی نی جدید دارم خوشحال میشم بیای پیشم..
در ضمن..... نمیدونم چرا مردم ما معیار زیباییشووون بینی عملی عروسکی و چشم آبی و موی بلوندو زیبایی مصنوعیه...عکس دختر نازتو دیدم....خیلی بانمک و خوشگله...الزاما هرکی پوستش سبزه است زشت نیست....از طرف من یکی بزن تو دهن هرکی ازی به بعد به ستی گفت زشت
خوشحالم که ستی جوووونم راحت شد ایشاله همیشه سلامت و شاد باشه
راستی من یه پرستارم....گاهی تو محیط کار ناچاری به خاطر درمان مریضت جدی باشی و یه کاری حتما انجام بشه...مثل رگ گرفتن از طفل معصوماااا..ولی باور کن همونقدر هم خودمون از درون آزرده میشیم از دردشون...امااااااا بهتره که یکم محیط و رفتار موقع انجام این کارا جینگیل و مهربونانه تر باشه تا مریض کمتر اذیت بشه....خوشحالم که روزای سخت کوچولوی بامزه تموم شد....

سلام معصوم جان
خوش اومدی خانوم پرستار مهربون

:) چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 11:45 http://lopoo.blogsky.com

دقت کردی بعضیا عاطفه ندارن؟ جاش زبون دارن..
مشکل پاش چیه؟

یک برامدگی زیر قوزک پاش دراومده که گاهی درد می گیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد