یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

زندگی با پدرها شادتر است

یادم نمیاد این جمله رو کجا خوندم یا شنیدم حتی مطمین هم نیستم که ساختار جمله اش همین باشه اما مفهومش همین بود ..الان دارم به این جمله می رسم می دونین پدرها کله شق ترن و خیلی اهل بازی های هیجانی هستن برعکس مادرا که محتاطن و اهل ریسک کردن نیستن  توی شهربازی اون کسی که پایه ست واسه سوار شدن به ترن هوایی و یا رنجر همسرجانه و اون کسی هم که دایم داره جیغ می زنه و می گه نه این خطرناکه منم ...اینروزا بچه ها سر ساعت مشخص شامشون رو می خورن و سرساعت مشخص هم می خوابن هیچ کی از زیر مسواک زدن در نمی ره و هیچ کی هم بعد از مسواک هوس نمی کنه شکلات بخوره ! دیگه کسی واسه ایکس باکس بازی کردن بیدار نمی مونه و تلویزیون اکثر اوقات خاموشه خلاصه که زندگی  یک نظم و انظباطی داره ولی انگار یک چی کم داره دیگه از وحشی بازی تایم خبری نیست دیکه کسی روی تخت بیچاره ی من بپر بپر نمی کنه و بالشتا در ارامشن و کسی اونا رو پرتاپ نمی کنه دیگه کسی نیست که هیولا بشه تا ستی رو بخوره و اونم دور خونه بدو و درها رو به هم بکوبه دیگه کسی با سپهر کشتی های وحشیانه نمی گیره و دیگه صدای جیغ من تو خونه نمی پیچه که بچه رو ولش کن الان له می شه  کسی نیست که ستی رو به هوا پرتاپ گنه و باز صدای جیغ من بیاد که الان سرش می خوره به سقف  دیگه کسی تو خونه فوتبال بازی نمی کنه  دیگه خبری از کل کل های دوتا مرد نیست که دارن سر حل یک معما باهم بحث می کنن  

خلاصه که فکر کنم همسایه ها در ارامشن فقد یک کم ادرنالین خون مون پایین اومده  همین  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد