یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دلم واسه یه بوسه از لپش تنگ شده

دلم واسه پسرکوچولوم تنگ شده همون پسر کوچولویی که اجازه می داد هی ببوسمش توی بغلم محکم فشارش بدم می شست کنارم تا براش قصه بخونم و باهم نقاشی بکشیم  اجازه می داد کیف مهدکودکش رو من حمل کنم و موقع بالا و پایین شدن از پله های خونه مون میومد بغلم ..خیلی از شبا موقع خواب میومد روی تخت بغلم و تا صبح با بوی نفساش می خوابیدم  

سپهر بدقلق شده و پرخاشگر مدام می خواد به خواهرش ثابت کنه که اون بزرگتر و حرف حرف اونه  بهش زور می گه و کارا و علایقش رو مسخره می کنه و من این وسط  سعی می کنم نشنوم و دخالت نکنم   

به حرفام گوش نمی ده و کار خودش رو می کنه توی درسای عمومی مثال فارسی و عربی و قران لنگ می زنه و عوضش توی جبر همیشه جزو چند نفر اول مدرسه هست  هرچی هم می گم یک کم روی درسای ضعیفت کار کن گوش نمی ده و همیشه یک کتاب ریاضی دستشه و داره مساله حل می کنه  

تا چند کلمه باهم حرف می زنیم بحثمون می شه و فوری قاطی می کنه پامیشه می ره اتاقش 

خلاصه که نوجوانی خیلی خر است  

این نت نداشتن ما هم داستانی شده دیگه رفتم با شرکت قبلی (از مخابرات نت می گرفتیم) فسخ قرارداد کردم و از اسیا تک درخواست نت دادم حااااااالا کو تا بیان وصل کنن هوففففف 

الانم از خونه ی دایی ممر به نت وصل شدم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد