یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک اشتباه کوچولو

در این که ستایش خیلی به من وابسته هست هیچ شکی نیست بدون من حاضر نمی شه بره  طبقه ی پایین خونه ی دوستش و هر وقت می خوان باهم بازی کنن یا دریا میاد بالا یا من هم همراه ستایش می رم پایین به غیر از مامانم و پدرش پیش هیچ کس دیگه ای حاضر نیست بمونه تازه پیش این دوتا هم هرچند وقت یکبار هی به موبایلم زنگ می زنه ولی مهدکودکش رو با اشتیاق و بدون دردسر می رفت البته واسه همین مهد رفتن هم من پارسال یک ماه نیم باهاش می رفتم و توی مهد می نشستم تا بالاخره جدا شد  کلاس نقاشیش رو هم که تایمش یک ساعت بود خبلی راحت جدا می شد و من راس یک ساعت میومدم دنبالش تا اینکه من یک خبطی کردم و کلاس نقاشی هفته ی پیشش با دودقیقه تاخیر رسیدم یعنی هنوز مامانا بودن و داشتن از هم خداحافظی می کردن ستایش با یک قیافه ی بغض دار روی پای مربیش نشسته بود و خانوم مربی داشت واسش قصه می گفت محکم بغلش کردم و ازش معذرت خواستم که دیر رسیدم  وللللللی  از فردای اون روز گفت دیگه نقاشی دوست نداره منم گیج و متعجب گفتم ولی تو که عاشق نقاشی بودی جلسه ی بعدی نقاشی من توی کلاس نشستم چون ستایش حاضر نبود بدون من بره کلاس ...توی کلاس باله اش اگر توی یک زاویه ای قرار می گرفت که منو از توی اینه نمی دید گریه می کرد ..صبج ها موقع مهد رفتن بهانه می گرفت یک روز صبح شروع کرد به سرفه و گفت نمی تونه مهد بره بهش کفتم اشکال نداره بهت شربت می دم خوب می شه بلافاصله سرش درد گرفت!! بعدشم گفت اوغ داره !!! منم تسلیم شدم و گفتم باشه بمون خونه تا بهتر بشی ولی همین که لباساش رو عوض کرد شروع کرد به اسکوتر بازی و نقاشی کشیدن ودیگه نه از سردرد خبری بود و نه از اوغ  ... وحالا من دوباره با ستایش می رم مهد و همون جا پشت در کلاس می شینم و ستایش هر چند دقیقه یکبار میاد چک بکنه من هستم یا نه  ..بعله دوباره اومدیم سرخط اول  :( 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد