یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

ساقدوش

دوتا پیراهن ابی همیشه کنارش هستن وقتی داره می رقصه وقتی داره عکس می گیره وقتی می خواد چیزی بخوره حتی وقتی می خواد بره دستشویی !!!!

همیشه دوتا هستن که مواظبش باشن که لباسش مرتبه که داره لبخند می زنه که گوشه ی دامنش خاکی نشه که رژ لبش کم رنگ نشه که موهاش مرتب بمونه که واسش اب و شربت بیارن که دی جی اهنگ مورد علاقه اش رو بزنه که دسته گل اش تر و تازه بمونه که .... خلاصه دوتایی تمام حواسشون هست که بهترین شب رو براش بسازن و بهش خوش بگذره تازه اخر شب هم بهش کمک کنن تا لباسش رو عوض کنه و گیره ها رو از سرش بازکنه و از حموم که میاد موهاش رو واسش سشوار کنن ...اینا همه از نعمت های خواهر داشتنه و من تمام مدت با ولع این صحنه ها رو نیگا کنم و هی بگم خوش به حالشون تازه باحال ترین قسمتش هم فرداش هست که سه تایی می رن یک گوشه ی دنج باغ و شروع می کنن به پچ پچ کردن و ریز ریز خندیدن و من مطمینم که دارن تمام مراسم دیشب رو باهم مرور می کنن و اون صحنه هایی رو که عروس خانوم ندیده واسش تعریف می کنن

پ.ن۱: این تعطیلات رو باغ یکی از اقوام بودیم روز اول که مراسم نامزدی بود و دوروز بعد هم گشت و تفریح در کنار خانواده و تازه دوماد فامیل :)

پ.ن۲: با دایی ممر توی ماشین نشستیم و داریم می ریم خرید بعد این داداش جان با یک لبخند کج و نیگاه رو به جلو می گه من خیلی خوبم نه ؟ اصن هیچ ایرادی نمی شه بهم گرفت و از همه نظر ایده الم !!!! و من هلاک این همه اعتماد به نفس کاذبشم ...بهش می خندم و می گم تا ایده ال از نظر تو چی باشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد