یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

هواش خنک و دلچسب بود

همسرجانمان اومدن و برگشتن و یک روزش رو رفتیم اخ.لمد خیلی خنک و خوب بود حیف که من مجهز نرفته بودم یعنی واسه بچه ها لباس راحت نیاورده بودم وگرنه شب همون جا می خوابیدیم خوبیش این بود که اونجا خر بود که بارها  رو تا نزدیک ابشار بیاره ما هم وسایلمون به اضافه ی بچه هامون رو سوار اقا خره کردیم و یک جایی نزدیک ابشار اطراق کردیم بعدشم از وجود مامان و بابا استفاده کردیم و بچه ها رو سپردیم تا یک کمی بریم کوه نوردی و بعد از مدتها کوه نوردی نرفتن خیلی چسبید

دیشب که همسرجان رفت ستی کلی بهانه گرفت و گریه کرد و توی گریه هاش هم می گفت حالا به کی پا بدم بو کنه !!!! منم گفتم خوب بده من بو کنم این شد که همون طور که روی تخت دراز کشیده بودیم ستی پاش رو کرده بود توی حلق من و منم یک نفس عمیق کشیدم و گفتم به به پات چه بوی خوبی می ده بعدشم فسقلی می گه پا نه پای مبارک ! من همه جام مبارکه ! خلاصه تا اخر شب من دست مبارک و چشم مبارک و دماغ مبارک و شکم مبارک و حتی بام بام مبارک رو بو کشیدم

در ادامه هم چندتا عکس هست که به کمک سابی جون اپلود شده گذاشتم من دقیقا مصداق همسایه ها یاری کنین تا من وبلاگ داری کنم هستم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد