یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دخترای عاطفی

تازگی ها یک مشکل جدید با ستایش پیدا کردم فقط کافیه که به داداشش بگم بالا چشمت ابرو فوری شروع می کنه به گریه که داداشم رو دعوا نکن دوستش دارم !!! اصن دیگه شورش رو دراورده حتی وقتایی که باهم دعواشون می شه و معمولا هم سپهر داره حرف زور می زنه (کلا اقایون از همون اول هم زورگو هستن ) یا حتی می زندش که من خیلی روی این موضوع حساسم و بارها بهش گفتم اجازه نداره خواهرش رو بزنه خلاصه این جور مواقع که من دخالت می کنم و سپهر رو دعوا می کنم که چرا خواهرت رو زدی بازم ستایش گریه می کنه و التماس می کنه که داداشم رو دعوا نکن اینجور مواقع به سپهر می گم ببین چقدر دوست داره اخه چجوری دلت میاد بزنیش و سپهر هم سر ستایش داد می زنه که نمی خواد از من دفاع کنی و من دوست ندارم و اصن همه ی دردسرهای من تقصیر تو هست و این وسط ستی همچنان گریه می کنه که داداشم رو دوست دارم دعواش نکن 

دیشب موقع خواب ستایش بغل من داشت می خوابید و سپهر هم توی اون یکی اتاق داشت تلویزیون می دید منم داشتم قربون صدقه ی دختر می رفتم و گفتم خداجون مرسی که بهم دختر داری ..ستی توی خواب و بیداری گفت داداش رو هم بگو ..بگو خداجون مرسی که بهم پسر هم دادی!!!

یکی از بازی ها جذاب و اختراعی پدر و دختر اینه که دوتایی روی کاناپه دراز بکشن و ستایش پای مبارکش رو بگیره جلوی دماغ باباش و بهش بگه بو کن و باباش هم یک نفس عمیق بکشه و بگه به به چه بویی می ده   حالا از وقتی اومدیم مشهد ستایش همه اش نگرانه اینه که شبا کی به باباش پا بده بو کنه واسه همین به دایی ممر سپرده که شبا پاش رو بده به بابا بو کنه   اونم با بدجنسی پذیرفته و بهش گفته خیال راحت دایی جان حتما انجامش می دم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد