یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

فقط من!!

ستایش داره با پدرش بازی می کنه یکدفعه کف دست چپش رو میاره بالا و با انگشت دست راستش مثلا می نویسه وبلند هم می خونه که بابایی عاگشتم (عاشق)و گربونت (قربونت)بشم و دینگ واین دینگ هم یعنی اس ام اس فرستاده شد   همسرجان هم خر کیف می شن و می خندن و ستی با یک قیافه ی جدی در حالی که داره انگشت اشاره اش رو تکون می ده می گه فگد(فقط) من باید گربونت(قربونت) بشم هرکی دیگه گفت گربونت بشم با لگد بزنش فهمیدی 

تولد نوشتدوست عزیزم تولدت مبارک 

تجربه نوشت: الان می فهمم مامانم چقدر عذاب می کشیده وقتی و من و دوتا داداشا اینقده با هم دعوا می کردیم من که رسما خل شدم از بس این دوتا با هم دعوا می کنن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد