ستایش داره با پدرش بازی می کنه یکدفعه کف دست چپش رو میاره بالا و با انگشت دست راستش مثلا می نویسه وبلند هم می خونه که بابایی عاگشتم (عاشق)و گربونت (قربونت)بشم و دینگ واین دینگ هم یعنی اس ام اس فرستاده شد همسرجان هم خر کیف می شن و می خندن و ستی با یک قیافه ی جدی در حالی که داره انگشت اشاره اش رو تکون می ده می گه فگد(فقط) من باید گربونت(قربونت) بشم هرکی دیگه گفت گربونت بشم با لگد بزنش فهمیدی
تولد نوشت: دوست عزیزم تولدت مبارک
تجربه نوشت: الان می فهمم مامانم چقدر عذاب می کشیده وقتی و من و دوتا داداشا اینقده با هم دعوا می کردیم من که رسما خل شدم از بس این دوتا با هم دعوا می کنن