یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

ایشالله که خوشبخت بشن

می شینم کنارش و می گم خوب می گه

وای خیلی اقاست

خیلی مهربونه

خیلی جنتلمنه

خیلی....

یک لبخند میاد روی لبام و یادم میوفته منم ۱۵ سال پیش دقیقا همین نظرات رو داشتم ! حالا نه اینکه خلافش بهم ثابت شده باشه ها نه ..فقط به اون شدتی که فکر می کردم وای خیلی .... نبود تازه یکسری معایبم داره مثل هر ادم دیگه ای

بهش می گم عجله نکن بزار بیشتر باهم اشنا بشین با خانواده اش بیشتر اشنا بشو با عجله می پره وسط حرفم که اره می دونم ولی خیلی خوبه خیلی...  دوباره می خندم و می گم الان حرف حرف تو است و هرچی تو بگی ..هرجا تو بخوای ..هر چی تو بخوای ...خلاصه که فکر نکن بعدا هم همین طوره

به همسر می گم شوماها موجودات بدجنسی هستین تا وقتی که یکی رو بدست نیووردین تمام تلاشتون رو می کنین تا بدست بیارینش ولی همچین که مطمین شدین دیگه بله رو گفته دست از تلاش برمی دارین اونم می خنده و می گه هر چی شما بگین بانو 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد