یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

24 ساعت سگی!

حسابی کلافه ام  و از دست بعضی ها (همون همسرجان سابق) عصبانیم  واسه ی اینکه کمی اروم بشم و بتونم نفس بکشم تصمیم می گیرم برم بیرون یک دوری بزنم حالا همین که پام رو از خونه می زارم بیرون ترافیک می شه اونم چه ترافیکی یعنی این ماشینا میلیمتری جلو می رفتن ها واسه تمدد اعصابم کلی بوق می شنوم!!!! هی می پیچن جلوم منم هی تو دلم فحش می دم و دندونام رو روی هم فشار می دم بعدشم یادم میاد خوب الان که بچه ها تو ماشین نیستن و می تونم با صدای بلند هر چقدر دلم خواست بد و بیراه بگم ! هیچی دیگه با اعصاب خط خطی تر برمی گردم خونه و هی با خودم تکرار می کنم اشکال نداره عوضش فردا با دوست جون می رم استخر و بهم خوش می گذره و اعصابم هم میاد سرجاش همین که این جمله رو تموم می کنم دوست جون زنگ می زنه که شرمنده واسم کاری پیش اومده و نمی تونم بیام منم با دندونای روی هم فشرده به خودم می گم عزیزم خودت رو ناراحت نکن اتفاقا با ستی تنهایی خیلی هم خوش می گذره بعدش شما تصور کن بری استخر اونوقت مجبور بشی بری استخر کودکانش که عمقش به زور تا زیر زانوت هست و تازه توی این عمق شنا قورباغه هم بری یعنی بعد از استخر تمام اعضا و جوارحم از بس مچاله شده بودن درد می کرد حتی نشد یک لحظه برم سونا چون ستایش جان جیغ می زدن که منو تنها نزار

این بعضی ها استعداد عجیبی توی حرص دراوردن دارن یعنی توانایی اینو داره که به صورت کاملا صامت و فقط با چشم و ابرو و دماغ و دهن حرص دربیاره تازه نمی تونی هم اعتراض کنی چون فوری می گه مگه من حرفی زدم !!! اصن من چی کار به تو دارم !!!

 واسه تلطیف فضا تشریف ببرین ادامه ی مطلب و از شباهت مادر و دختر شگفت زده بشین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد