یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

ته مکالمه دو تا مشهدی

دارم با دختردایی جان از طریق اس ام اس تبادل اطلاعات می کنم و همدیگر رو در جریان اخرین اخبار فامیل قرار می دیم که کار به بحث می کشه اخه توی یک مورد اشتراک نظر نداریم و هی می خوایم طرف مقابلمون رو قانع کنیم تازه واسه اثبات نظریه هامون عکس هم ردو بدل می کنیم البته از طریق وایبر ..موضوع مهم مورد بحث هم اینه که فلانی خوشگل تره یا فلانی !!!! اخرش دختردایی جان در جواب من که می گم تو از اولش هم سلیقه نداشتی می فرمان گم رو یره 

ستایش کاملا خوبه و دیگه سردرد نشد و تبش هم قطع شده مرسی که احوال پرسش بودین

روز شنبه نمی خواستم ستایش رو بفرستم مهد از خواب که پاشد گفتم امروز دخترم می مونه پیش مامان و باهم توی خونه کتاب می خونیم و نقاشی می کشیم اونوقت این دختره ی بیب بیب شروع کرد به گریه که من می خوام برم مهد  و دلم واسه خاله مریم تنگ شده حالا یادتونه که واسه مهدکودک رفتن چقدر منو اذیت می کرد که هیچی دیگه اصن حتی حاضر نشد صبحونه بخوره بعد که بهش اطمینان دادم که می برمش چندتا لقمه خورد و بعدشم رفت مهد ولی بازم دم در مهدکودک سوییچ ماشین رو ازم گرفت   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد