یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

هوای دو نفره

توی همین پست پایینی گفتم که این هوا اصن مراعات حال من رو نمی کنه هی دونفره میشه راستش اگه می دونستم نوشتنش اینقده تاثیر داره خوب یک چیز بزرگتر می خواستم

دیشب توی اون برف و بارون با همسرجان رفتیم قدم زدن البته دیگه اونقدر جوون نیستیم که بی کله بازی دربیاریم و بدون چتر زیر برف راه بریم بالاخره پا به سن گذاشتیم و دوتا بچه داریم و اگه سرما می خوردیم اونوقت کی از بچه ها مراقبت می کرد این بود که ستایش جان رو سپردیم دست مادرشوهر جان جانمان (باز هی بگین قوم الظالمین !!!اخه عروس هم اینقده بی چشم و رو والا!!!) و دوتایی با هم رفتیم زیر برف و بارون واسه قدم زدن و حسابی هم خوش گذشت

الانم دلم مسافرت می خواد کائنات محترم متوجه شدین مسسسسسسسسافرت یک مسافرت درست و درمون ها نه خونه ی مامانم اینا و مامانش اینا

یک اعتراف کوچولو هم بکنم تمام مدتی که داشتیم قدم می زدیم و حرف می زدم اون ته ذهنم هی نگران این بود که نکنه ستایش بی تابی کنه و مامانش رو بخواد ای لعنت به این حس هرچی هم سعی می کردم منحرفش کنم نمی شد می رفت اون عقب مقبای ذهنم ولی بیرون نمی رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد