یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک همچین دوستایی داریم ما

صحنه ی اول: با مادرشوهرجان و پدرشوهر جان نشستیم و زن وشوهر دارن با هم حرف می زنن منم مثل یک میزبان مودب سغی می کنم هر از چند گاهی توی بحثشون شرکت کنم همین موقع الناز عزیز زنگ می زنه و منم مثل یک خانوم مودب جوابش رو می دم این دوست جون هم وقتی می بینه من خیلی مودبم و نمی تونم راحت حرف بزنم کلی سر به سرم می زاره و می گه خیلی کیف می ده که تو نمی تونی جواب بدی منم نامردی نمی کنم بهش می گم الان صفحه ی وبلاگ جلوی روم بازه و اگه بازم ادامه بده من مجبور می شم یک کامنت بلند و بالا بزارم   و از این لحظه به بعد دوست نازنینم تبدیل می شه به یک خانوم تمام عیار

صحنه ی دوم : بازم با مادرشوهر جان نشستیم و داریم از زمین و زمان حرف می زنیم و در این بین هم ستایش تمام مدت داره هی سر من رو می چرخونه طرف خودش و حرفای بی سر ته می زنه و سوالای بی مفهوم می پرسه فقط واسه این که من به اون توجه کنم !!!! و با مادرشوهر جان حرف نزنم و سپهر عزیز هم هی با انواع اقسام روش ها غر می زنه و هر ۵ دقیقه یکبار من رو به اتاقش احضار می کنه ...دیگه احساس می کنم واقعا دلم می خواد برم پایین پیش دوستم و طبق روال همیشه روی کاناپه ی قرمزش لم بدم و پاهام رو هم بزارم روی میزش و ازش درخواست یک لیوان چای زعفرانی بکنم و در حالی که ستایش داره با دوستش دریا توی اتاق بازی می کنن من و دوست جون با هم گپ بزنیم این میشه که یک اس ام اس با این مزمون براش می فرستم : (اخه تو چه جور دوستی هستی یعنی واقعا نمی دونی الان باید زنگ بزنی و بگی دریا داره زار می زنه و خاله پریش رو می خواد و بهونه ی ستایش رو می گیره ) بلافاصله دوست جون زنگ می زنه و می گه عزیزم دریا خوابه و اصن هم دلش خاله اش رو نمی خواد و شما هم بهتره بری به مادرشوهر داری با کیفیتت برسی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد