یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دوبس دوبس!

نمی دونم چرا فکر می کردم دوران نوحه خونی های دوبس دوبسی سر اومده!!! ولی الان چند شبه که متوجه شدم سخت اشتباه می کردم اونم به لطف هیات توی کوچه مون !

همسر جان  سپهر رو با خودش برده سمت بازار تا دسته های اونجا رو بهش نشون بده راستش اصن دلم نمی خواست سپهر بره همه اش هم تقصیر دایی خودم هست که اومد دنبال همسر جان اخه اونجا خیلی شلوغه و من همه اش نگرانم که نکنه سپهر گم بشه دیگه چون هم خودش دلش می خواست و هم من توی رودربایستی گیر کردم مجبور شدم اجازه بدم کلی هم به همسر سفارش کردم که مواظب باشه بچه رو گم نکنه اونم فقط با تعجب بهم نگاه کرد که یعنی چی من بچه ی خودم رو گم می کنم !

چند روز بود که داشتم کتاب شهر اشوب رو می خوندم و اینقده دوستش داشتم که هر جا می رفتم با خودم می بردم مثلا مهدکودک یا کلاس باله ستی بعد اونوقت دفعه اخر که رفته بودم کلاس باله ستایش موقع برگشتن کتابم رو گم کردم یعنی احتمالا یک جایی جا گذاشتم حالا کجا نمی دونم ...توی سوپری سر راه یا دکه ی روز نامه فروشی شایدم توی موسسه ی موسیقی(همون جایی که ستی می ره باله) خیلی حیف شد اگه الان بود می خوندمش تا زمان برام زودتر بگذره و زودی سپهر برگرده شنبه حتما می رم شهر کتاب و یک دونه شهر اشوب دیگه می خرم شخصیت فروغ برام جالبه یعنی این همه جسارتش واسم هم عجیبه هم قابل تحسین رک بودن و سانسور نکردن خودش هم برام جذابه کاری که هیچ وقت خودم نمی تونم بکنم

واسه این که زمان زودتر بگذره اومدم توی نت می چرخم ولی اصن حواسم جمع نیست و نمی فهمم چی می خونم یا حتی می نویسم !

 بعدا نوشت: همسرجان سپهر رو سالم برگردوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد