یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

تعطیلی اجباری

به لطف هوای غنی شده با فلزات سنگین و غیرسنگین سپهر و ستایش خونه هستن و چون همسرجان باید بره سرکار و از همه مهم تر اخر هفته زن داداش جانمان دارن میان تهران تا از این جا برن بلادکفر سر خونه و زندگیشون درنتیجه ما همینجا هستیم (می بینین چه خواهرشوهر نمونه ای هستم !!!!)و این هوای غنی شده رو استنشاق می کنیم تا یک وقت خدای ناکرده غلظت این فلزات توی خونمون پایین نیاد !!!!

این دوروز ساعت کار همسرجان رو تا ساعت ۲:۳۰ کاهش دادن!!! من نمی فهمم این کاهش ساعت کار چه دردی رو دوا می کنه بالاخره که این جماعت باید صبج از خونشون بیان بیرون و برن سرکار بازم بعدازظهر این مسیر رو برگردن خونه حالا گیرم دو ساعت زودتر خوب چه توفیری به حال کاهش ترافیک و به تبعش کاهش الودگی داره!!!!!

سپهر که داره با دمش گردو می شکنه اخه این هفته همه اش امتحان داشت حالا علاوه بر این که امتحان نداره یکی از دوست جوناش که مامان و باباش باید برن سرکار میاد اینجا خونه ی ما و من الان سه تا بچه دارم  که البته گاهی به چهارتا هم افزایش پیدا می کنن! اخه ستایش هم می گه دوستم دریا هم بیاد خونمون و من مجبور می شم برم دم خونه ی همسایه پایینی و واسه چند ساعت دخترش رو قرض می گیرم !!!!

این فسقلی صبح ها که از خواب پا میشه در حالی که چشاش داره از خوشحالی برق می زنه ازم می پرسه مامان امروز مهدکودک تعطیله  بعد که تایید منو می گیره با یک تاسف مصنوعی میگه چه حیف شد می خواستم برم مهد کودک!!!!!!!!!!!!!!

پ.ن: یک سایت بافتنی خیلی جذاب پیدا کردم و دوهفته ی پیش بهش سفارش یک پیراهن دخترونه با تل و پاپوش دادم که دیروز به دستم رسید و خیلی خوشگل شده بود دقیقا شبیه همونی شد که توی سایتش بود حالا وسوسه شدم  بازم بهش سفارش بدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد