یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

مرغ تخم طلا

از وقتی از مشهد برگشتم ستایش سر مهدکودک رفتن اذیت می کنه یکدفعه بهانه اش چسب دماغ میس الهه هست و اون که دیگه قرار شد اصن نره سر کلاسش یکدفعه خوابش میاد و حوصله نداره یکدفعه می گه خسته می شم اینقدر نقاشی بکشم یکدفعه ی دیگه میگه دوست ندارم شعر بخونم خلاصه که هر دفعه یک بهانه ای هست و من بیچاره باید دم در مهدکودک کلی التماسش کنم و نازش رو بکشم و تازه یکساعت هم اونجا بشینم تا راضی بشه امروز که گریه می کرد که تو هم همین جا باش منم گفتم باشه هستم می رم روی مبل مخصوص مامانا میشینم تو هم برو کلاست اونوقت این نیم وجبی سوییچ ماشین رو ازم گرفت تا مطمئن بشه من نتونم برم جایی بعدشم رفت از توی کلاسش و یک کتاب قصه به اسم مرغ تخم طلا برام اورد تا حوصله ام سر نره !!!! و اینگونه شد که من امروز صبحم رو توی مهد گذروندم

همسر جان زنگ زده که کجایی می گم توی مهدم و جریان رو براش تعریف می کنم می خنده و می گه خوشم میاد بالاخره یکی پیدا شد از پس تو بربیاد  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد