یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد درازگوش

بنده استعداد عجیبی در درازگوش شدن دارم در حدی که این ستایش نیم وجبی هم متوجه شده و نهایت استفاده رو از این استعداد خدادادیه مادرش می بره چند روز پیش که اتاقش رو مرتب کرده بودم بعد از نیم ساعت که برگشتم دیدم تمام زحمات من رو نیم ساعته برباد داد این شد که با ابروهای گره کرده و دست به کمر و صدای بلند گفتم (این چه وضعیه مگه من الان اینجا رو مرتب نکرده بودم )اونوقت نیم وجبی هم با یک لبخند که از این بناگوش تا اون بناگوشش باز بود می گه (مامانی اخم بده خنده خوبه )وخوب.. در کسری از ثانیه این گوش های ما دراز شد و تغییر موضع دادیم و بغلش کردیم و بوسیدیمش گفتیم (فدای سرت مادر خودم دوباره مرتبش می کنم ) و ایشون ادامه دادن (حالا برام جایزه می خری ؟)وبنده متحیر پرسیدم (چرا اونوقت؟) ...ستایش:(چون دختر خوبی بودم)...بنده:

خوب وقتی یک بچه ی ۳ ساله متوجه این استعداد مادرش می شه مسلما یک مرد ۴۱ ساله هم متوجه این استعداد می شه .....هفته پیش ۱۳دهمین سالگرد نامزدیمون بود و من صبح که همسر جان داشتن می رفتن سر کار ازشون درخواست کردم که امروز زودتر بیان خونه و ایشون هم با همون زبان چرب و نرم همیشگیشون گفتن حتما ..چون امروز روز مخصوصیه و همچنین چون فردا صبحش عازم ماموریت است تمام سعیش رو می کنه که زود بیاد تا بیشتر پیش هم باشیم ...نشون به اون نشون که ساعت ۷شب تازه از شرکت تماس گرفت وقتی من شماره شرکت رو دیدم با توپ پر تلفن رو جواب دادم که مگه قرار نبود زود بیای همسر جان هم دوباره با همان زبان چرب و نرم فرمودن که گرفتار شده اند و چون از فردا به مدت یک هفته ماموریت هستند مجبورن امروز کمی بیشتر بمانن و کارهای این یک هفته رو راست وریس کنند وگفتند ولی دلشان پیش بنده است و یاداوری کردند ۱۳ سال پیش در همچین ساعتی داشتیم چه می کردیم و خلاصه کلی زبان ریختند و بنده بعداز خداحافظی کردن متوجه شدم علاوه بر بلند شدن یک متری گوشهایمان پشت گوشهایمان هم حسابی مخملی شده است ..بماند که همسر جان ساعت ۹شب امدند و یک ساعتی با بچه ها مشغول بودن و بعد هم که اون ها خوابیدن مشغول جمع کردن وسایلشان برای ماموریت شدند و بنده هم همونطور که روی مبل نظاره گر همسر بودم خوابم برد و ساعت ۱۲ شب همسر جان بیدارمان کردن که پاشو سر جایت بخواب و پرسیدن سوغاتی چی دوست داریم و ما هم گفتیم هیچی و بهتره با این دلار خدا تومن چیزی نخرند که به پول نقد بیشتر نیازمندیم و جریان کابینت ها رو یاد اوری کردیم.....و ۱۳دهمین سالگرد نامزدیمون این گونه گذشت هرچند از عدد ۱۳ بیشتر از این هم نمی شه انتظار داشت

دیروز متوجه شدم که چه سلیقه ی گران قیمتی دارم ...توی سهروردی هر کابینتی رو که می پسندیدم متری ۲.۵ الی ۳.۵ میلیون تومن بود و خوب این مبلغ یک سوم موجودی ما هم نبود فکر کنم مجبورم روی سلیقه ام کارکنم و کمی تعدیلش کنم    اخه این چه وضعشه من دلم از همون کابینت خوشگلا می خواد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد