یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

شیمی درمانی انجام شد

هفته ی خیلی شلوغی بود اول از همه این که شیمی درمانی ستایش بدون دردسر انجام شد خدا را شکر این دفعه موقع رگ گرفتن اذیت نشد و با همون اولین امپول رگ پیدا شد و داروها تزریق شد تا دو روز هم تهوع داشت اما الان دیگه خوبه فقط تعداد گلبول های سفیدش پایین اومده بود که ۲ روز هم برای زدن امپول نئوپوژن بردمش دکتر.... ستایش ۴روز پشت سر هم هر وقت از خونه بیرون رفته بود امپول زده بود یک روز ازمایش خون یک روز شیمی درمانی دو روز هم امپول نئوپوژن دیگه اصلا حاضر نبود از خونه بیاد بیرون هر وقت می خواستم ببرمش بیرون گریه می کرد که می خوام خونه بمونم منم بهش اطمینان می دادم که تو دیگه امپول هات رو زدی و دیگه امپول نداری حالا هر روز صبح که از خواب پا می شه با نگرانی ازم می پرسه من دیگه بیزام (امپول) رو زدم دیگه بیز ندارم؟.........یک خبر خوب این که بنیامین کوچولوی ۸ساله درمانش تموم شد و از این به بعد فقط برای چک اپ می اد اونم تومور ویلمز داشت البته مرحله ۳ بود و یک مدت هم پرتودرمانی شده بود ستایش هم ۳ماه دیگه درمانش تموم می شه( ۴دوره شیمی درمانی هنوز باقی مونده)

جشن تولد برگزار شد با ۸ تا پسر بچه و ۲ تا دختر کوچولو از بچه های دوستام  ۸ تا هم ادم بزرگ بودیم به سپهر که خیلی خوش گذشت ..... برای ستایش چیزی نگرفته بودم می خواستم یاد بگیره که تولد اون نیست و فقط اونی که تولدشه کادو می گیره اما نشد وقتی بچه ها دونه دونه از در وارد می شدن و کادوهاشون رو به سپهر می دادن اینم گریه می کرد که منم کادو می خوام  اخرش مجبور شدم که همسر رو بفرستم بره چند تا کوچه بالاتر و اسباب بازی بگیره و براش کادو کنه فکر کنم احتیاج به یک جوفراست دارم .... پسرم دیگه حسابی برای خودش مردی شده وقتی پدر و مادر هر کدوم از دوستاش می اومدن دنبالشون سپهر تا پایین دم در همراهیشون می کرد و ازشون بابت شرکت در جشن تشکر می کرد...الهی مامان قربونت بشه پسرم

دیشب ستایش خوب نخوابید نصف شب بیدار شده بود و گریه می کرد که پام درد می کنه هر چی من وهمسر ماساژ می دادیم بازم اشک می ریخت که پام دردی می کنه اخرش توی پذیرایی جلوی تلویزیون رختخواب پهن کردیم تا ۴ صبح ستایش پرشین تون می دید و منم پاش رو ماساژ می دادم تازه خوابم برده بود که یک کابوس دیدم خواب دیدم که ستایش داره تمام اعضای بدنش تحلیل می ره و یکی یکی غیب می شن داشتم توی خواب دق می کردم که با سر وصدای سپهر وهمسر که داشتن صبحانه می خوردن بیدار شدم خوب شد که بیدار شدم چون خیلی وحشتناک بود

پ.ن: بالاخره کشف کردم که این کلاس استراتژی چیه اقا سپهر فرمودن که یاد می گیریم که درست تصمیم بگیریم و مثل پت ومت تصمیم های سطحی نگیریم بیشتر از این هم توضیح نداد کاش برای بعضی ها هم از این کلاس ها می ذاشتن تا این قدر اوضاع بهم ریخته نباشه احساس می کنم قدرت خریدم به کمتر از نصف رسیده ...نمی دونم درسته احساسم یا توهم برم داشته؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد