یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

11 سال

توی این هفته ۲تا تولد داریم همسرم و پسرم با اختلاف یک روز از هم . باورم نمی شه که ۱۱ سال گذشت پسرم داره به نوجوانی نزدیک می شه ۱۰ سال پیش دلم می خواست زمان زودتر بگذره دوست داشتم چشمام رو ببندم و وقتی باز می کنم ببینم سپهر بزرگ شده صحیح و سالمه و هیچ مشکلی نداره روزگار سختی بود من وهمسر جوون بودیم بی تجربه پسر کوچولوی ۱۴ ماهمون هم مشکل قلبی داشت چه روز هایی رو که توی ای سی یو بستری بود هر وقت احساس می کردم که دیگه نمی تونم تحمل کنم با خودم می گفتم این روزها هم تموم می شه و وقتی سپهر بزرگ شد وبه گذشته فکر کنی خنده ات می گیره که چقدر نگران بودی اما الان که دارم به اون روز ها فکر می کنم اصلن خندم نمی گیره شاید قسمت من این بوده که همیشه برای زندگی بجنگم درسته که روزهای سختی بود  درسته که سپهر تا ۷ سالگی هم دارو مصرف می کرد اما دیگه الان خوب شده فقط سالی یک بار توسط دکتر قلبش چک می شه پارسال دکتر بهم گفت دیگه نمی خواد بیاریش اما من گفتم دلمون براتون تنگ می شه بزارین همون سالی یک بار بیایم این جوری خیالم راحت تره

احتمالا جمعه یک جشن تولد کوچولو در حد چند تا از دوستای سپهر براش بگیرم خودش که خیلی هیجان زده است ازش قول گرفتم که فقط ۳ یا ۴ تا از دوستای مدرسه اش را دعوت کنه چند تا هم از بچه های دوستامون رو دعوت می کنم روی هم می شن ۱۰ تا بچه . خدا به خیر بگذرونه

فردا ستایش شیمی درمانی داره خدا جونم کمکش کن کمتر اذیت بشه

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت 17:10

واقعا باید بهشت زیر پای مادران باشه
چقدر شما واسه بچه ها زحمت کشیدین.
مادر منم چقدر سختی کشید تا ما بزرگ بشیم :))
خدا چه نیرویی داده به زن ها :)

ممنون محمدرضا
من جای مادر تون ذوق کردم از این قدرشناسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد