یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

بازم مهر

امروز صبح پسر جانمون رو ساعت ۶ بیدار کردیم اخه رو دور کنده تا دستشویی بره و لباس بپوشه و صبحانه بخوره ساعت ۷ می شه البته در طول سال تحصیلی معمولا همسر جان وظیفه اماده کردن و صبحانه دادن سپهر رو بر عهده دارن و من به عنوان مادر نمونه تا ۹صبح خوابم اما خوب امروز فرق می کرد بالاخره روز اول مهر بود. قرار شد سپهر با پدرش بره مدرسه و با سرویس هم برگرده از فردا هم که با سرویس می ره و برمی گرده اما........... ستایش خانوم از خواب بیدار شدن وکلی گریه و زاری که منم می خوام برم مدرسه در نتیجه همه با هم خانوادگی رفتیم مدرسه در راه مدرسه هم دخترمون مشغول شیرین زبانی بودن و اسامی انگشتاش رو که تاره یاد گرفته بود می گفت(اشاره و شصت و......) باباش ذوق کرده می گه:(خیلی باهوشه به خودم رفته)اصولا نمی دونم چرا همیشه هوش و استعداد بچه ها به پدر جانشون رفته اما غرغرو بودن وشلختگی به مامانشون در این جور مواقع ما فقط یک لبخند می زنیم .

 جلوی مدرسه هم راضی نمی شد برگردیم هر چی هم می گفتم تو هنوز کوچولویی و اصلا اینجا مدرسه پسرانه است قبول نمی کرد و می خواست بره تو .دیروز هم که پدر وپسر رفته بودن استخر بازم خانوم می خواستن استخر پسرا برن  خلاصه ما یک ساعتی توی پارک جلوی مدرسه بازی کردیم بعد برگشتیم خونه

ستایش از دیروز ابریزش بینی داره فکر کنم سرما خورده امشب می برمش دکتر

پ.ن:پنجشنبه شب که برای پیاده روی رفته بودیم بیرون در مسیر پیاده روی یکی از اشنایان دور همسر رو دیدیم تا ستایش رو دیده می گه وااااااااای این چقدر زشته    حالا درسته کلاغ سیاه مامان خوشگل نیست ولی دیگه نه اینقدر ....عوضش شیرین زبونه من که عاشقشم

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا شنبه 13 آذر 1395 ساعت 14:33

خیلی خیلی زیبا خاطرتون رو ثبت کردید.من نمیتونم رسمی حرف بزنم یک کلام بگم دمتون گرم. فقط میخواستم ببینم شما پیج اینستاگرام ندارید¿

ممنونم
Parisamehrabian
ایدی اینستام

فاطمه سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 20:01

کاش مادر منم بلد بود مث شما مادری کنه ..امیدوارم خودم مادر خوبی بشم

مامان ها همه شون خوبن
هرکسی به مدل خودش
مطمینم مامان خوبی خواهی شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد