یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روزای سخت

چند روز خیلی سختی بود اما تموم شد.....این دفعه ستایش خیلی اذیت شد از همون اول بنای ناسازگاری رو گذاشت و با جیغ و فریاداش درمانگاه خون رو روی سرش گذاشته بود.... من با کمک ۲ تا پرستار و مامان یکی دیگه از بچه ها محکم ستایش رو نگه داشته بودیم تا پرستارش بتونه از دست راستش رگ بگیره اما اینقدر با تمام وجودش تقلا می کرد و تکون می خورد که رگ دستش خراب شد و همین اتفاق برای دست چپش هم افتاد پرستار گفت جوراب شلواریش رو در بیارم تا شاید بتونه از پاش رگ بگیره ... مگه می ذاشت اینقدر لگد می زد و جیغ می کشید که دردش میاد ....خلاصه من با سنگدلی تمام سرش داد زدم که اگر همین جور تکون بخوره تمام تنش رو مجبورن امپول بزنن پس بهتره که تکون نخوره تا زود تموم بشه  بالاخره از طریق رگ پاش داروها رو تزریق کردن .... طفلی دخترم.... بعدش بغلش کردم و با مامانم از بیمارستان اومدیم بیرون حالا ستایش همین طور که داره توی بغلم گریه می کنه به مامانم می گه (ماجون برو پرستار رو بزن دوسش ندارم ) بیخیالم نمی شد تا مامانم رفت و به صورت صوری پرستار رو دعوا کرد اونوقت خیالش راحت شد و گفت دیگه بریم  از وقتی هم که اومدیم خونه توی رختخوابش دراز کشید چون پاش درد می کرد از حدود دو ساعت بعد از شیمی درمانی هم شروع کرد به لرزیدن البته لرز هم نیست یک جورایی خودش رو کش وقوس می ده انگار عضلاتش منقبض و منبسط می شن این اتفاق همیشه بعد از شیمی درمانی می افته این حالت حدود نیم ساعت طول می کشه بعد هم استفراغ ها شروع می شه تا اینجا همه چیز مثل همیشه بود تا این که دوشنبه هم که بیدار شد هنوز هم استفراغ هاش ادامه داشت توی این مدت هم فقط اب خورده بود که اونم نرسیده به معده بالا میاورد ۲۴ ساعت بود که چیزی نخورده بود خیلی بیحال شده بود دوشنبه ظهر بود که دیدم توی استفراغش رگه هایی از خون است راستش هول شدم با دکتر تماس گرفتم بهم گفت نگران نباشم و یک امپول ضد تهوع بهش بزنم از عصر همون روز یکم حالش بهتر شد و تونست چیزی بخوره فقط هم دلش دوغ می خواست الان دیگه حالش خوبه دوباره شده همون ستایش شیطون

این دفعه جواب ازمایش خونش خوب بود و تعداد گلبول های سفیدش بالا بود دکتر هم گفت لازم نیست امپول نئوپوژن رو بزنه هم خوشحالم هم نگرانم که این دفعه که این امپول رو نزده نکنه برای دفعه بعد گلبولهاش خیلی پایین بیاد .... بقول همسر خود درگیری دارم برای چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده نگرانم

کتاب های سپهرم گرفتیم و دادمش سیمی کردن اخه این پسر جان یک خورده شلخته است هر سال کتاباش رو سیمی می کنم که تا اخر سال پر پر نشن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد