یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

روزمره

دیشب مهمونام رفتن سپهرم با خودشون بردن مشهد . اخه پسرم خیلی این داییش رو دوست داره باهاشون رفت که این چند روز تا شنبه که برادرم از ایران می ره با هم باشن . اولین باره که بدون من مسافرت می ره به همین زودی دلم براش تنگ شده خودش موقع خداحفظی می گفت: (مامان دلت برای غر غرهام تنگ می شه) 

همسر هم صبح خیلی زود رفت ماموریت و فردا برمی گرده . دیشب ستایش خیلی بهانه می گرفت فکر کنم چون یک دفعه همه رفتن احساس دلتنگی می کرد نصف شبی چند بار بیدار شد و گریه می کرد که پاش درد می کنه این درد دست و پا از عوارض دارو است خلاصه پیشش خوابیدم و پاش رو ماساژ می دادم همین که خوابم می برد با چشمای بسته و خواب الود می گفت :(ماشاژ) فسقلی من رو مجبور کرد تا صبح ماساژش بدم .

امروز قراره اتاق سپهر رو مرتب کنم ستایش دیشب با ذوق این که صبح کمد اسباب بازی های داداشش رو مرتب بکنه خوابید اخه دیگه کسی نیست بگه به این دست نزن به اون دست نزن

پ.ن: فسقلی الان از خواب پاشده می گه :( مامان داداشی دلش برام تنگ شده می گه کو ستایش خوشگل من)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد