یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

برادرانه

بعد از یک سفر یکهویی و کوتاه از مشهد برگشتم و توی گروه خانوادگیمون نوشتم من رسیدم 

برادرجان زیرش فرمودن تسلیت به داماد خانواده

دایی جانمان هم فرمودند داماد جان شادی های سه روزه یادش بخیر , قدرش رو ندونستی , حالا از امروز بکش 

یک همچین فامیلی دارم من


نظرات 3 + ارسال نظر
سمیه.س سه‌شنبه 16 بهمن 1397 ساعت 10:29

واقعا فک درد گرفتم از خنده.
آخر شب خوندمش قبل خواب.همسر رو تکون دادم میگم یه دقیقه نخواب این پست رو برات بخونم

فرزانه چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت 10:00

وای پری، این پست رو تو محل کارم خوندم و آنچنان خندیدم که الان همه همکارا توضیح خواستن ازم

لیلا شبهای مهتابی جمعه 19 بهمن 1397 ساعت 19:49

امان از دایی ممر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد