+ مامان میدونی ماجون دیشب داشت واسه خاله چی تعریف میکرد
_ نه
+ میگفت لادن خواب مانی رو دیده خواب دیده مانی خیلی خوشحال و سرحال بوده و با لادن خیلی حرف زده بعدم به لادن گفته بیاد بریم گردش و خرید
_ چه خوب
+ فکر کنم الان ترکیه زندگی میکنه ولی چه زود بزرگ شده.مامان میگم منم که الان دوباره زنده شدم میشه یکی خوابم رو ببینه و بگه ستایش خوشحال بود و داشت میرفت اسکیت
_نمی دونم عزیزم
+ حتما خوشحال میشه اگه بدونه من حالم خوبه
_ حتما عزیزم
نشستیم دورهم و خاله جون دارن فال قهوه میگیرن و به نوبت فنجونامون رو گذاشتیم جلوش و کلی هم به فالمون می خندیم ..سپهر یک نگاهی به دایی ممر می کنه و با تاسف سرش رو تکون میده و میگه دایی ممر تو هم ؟!!!میگم قربونت بشم بیا یک فنجون قهوه بهت بدم تا خاله فال تو رو هم ببینه ..می فرمان من به این چرندیات اعتقاد ندارم میگم پسرکم واسه خنده هست بازم سری تکون میده و میره توی اتاقش
مامان با دوست صمیمیش اومدن تهران و اینروزا با مامان و خاله ی دوست داشتنی مشعولم ... کاش منم وقتی همسن و سال مامان میشم یک همچین دوستی داشته باشم که اوقاتم رو باهاش به شادی بگذرونم
وای ماشالله این دوتا بچه چقدر باهوشن هزارماشالله
آخه ببین چی گفته ستی!!!
خدا اموات شما رو رحمت کنه و به عزیزان شما طول عمر با عزت و سلامتی بده !
کلا دوست خوب و همراه داشتن خودش یه نعمتی هست
به به جناب قورباغه اونم از نوع چاق و سبزش
دقیقا نعمت هست