یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

جریان سیال زندگی

زندگی همچنان در جریانه و من بهترم نه این که فکر کنین حتی یک اپسیلون از غرغرهای سپهر کم شده ها نه اصلن ویا ستایش موقع مهد رفتن ادا درنمیاره نخیر اونم هنوز ادا داره منتها من صبح ها که از خواب پا میشم با سرعت غیرقابل باوری به ستی صبحانه می دم ( صبحانه ی سپهر رو باباش اماده می کنه من یک کم دیرتر پا می شم) و مقدمات نهار رو اماده می کنم بعدشم ستایش رو حاضر می کنم و یک مانتو تنم می کنم و بدون این که حتی فرصت کنم یک نگاهی توی اینه به خودم بندازم از خونه میایم بیرون و  می ریم مهد فقط دوتا سوییچ با خودم می برم که یکیش رو می دم خدمت پرنسس و با اون یکی دوباره سوار ماشین  می شم و می رم ورزشگاه انقلاب و اونجا مشغول پیاده روی می شم در حالی که یک گوشی تویه گوشمه و دارم اهنگای مزخرفی که توی گوشیم هست گوش می دم و سعی می کنم به هیچی فکر نکنم هیچی

خلاصه اگه یک روز صبح اومدین ورزشگاه و دیدین یک خانوم ژولی پولی ودست و رو نشسته ای همین جوری داره راه می ره و حواسشم به ادمای دور و برش نیست مطمئن باشین که خودمم 

هفته ی دیگه مهمون دارم اونم از نوع قوم الظالمین

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد