یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

دلیل ازدواج

آلبوم قدیمی باباش رو پیدا کرده و داره عکس های دوران نوجوانی و جوانی مربوط به دبیرستان و دانشگاه رو نگاه می کنه و شما تصور کن یکسری جوان لاغر با شلوارهای پیله دار که بلوزهای بافت شون رو گذاشتن داخل شلوار، هرکدوم به افق مورد نطر خودشون که قاعدتا دوربین نیست خیره شدن.... صورت هایی که دوران بلوغ رو با پف چشم و دماغ و صورت نشون میده و سبیل و ریش هایی که بصورت دونه دونه هر گوشه از صورت که دلش خواسته روییده

خلاصه ستی در حالی که داره عکس ها رو با دقت نگاه می کنه رو به من میگه معیارت برای ازدواج چی بود؟ می خندم و میگم وااا مادر جان خب اون موقع همه این شکلی بودن و بعد درحالی که با تعجب به پسر کنار دست باباش اشاره می کته میگه این عمو فلانی نیست بابای دوقلوها میگم آره خودشه و میگه خدایی خاله با خودش چه فکری کرد و چه معیاری داشت واسه ازدواج با عمو فلانی

میگم ای بابا حالا توی عکس بد افتاده واقعا که به این بدی نبود و بعدم خدایی الان هردوتاشون خیلی خوب شدن 

میگه الان رو نمیگم همون موقع رو میگم و می خوام بدونم دقیقا به چه علتی با شوهرها تون ازدواج کردین 

میگم آخه بابات خیلی بامزه بود و مدام منو می خندوند 

میگه چه دلیل قانع کننده ای 

نوه ی محبوب

تازه رسیدیم مشهد و سپهر ماجونش رو بغل می کنه و در حالی که حواسش هست ستی حرف هاش رو بشنوه میگه ماجون اعتراف کن که منو بیشتر از بقیه ی نوه هات دوست داری و ماجون هم میگه قربون تو پسر جوونم برم تو تنها پسر جمعی و نوه ی ارشدم هستی. سپهر نیشش باز میشه و میگه ستی دقت کن و ستی هم خطاب به ماجون میگه خب این تنها مکالمه ای بود که با نوه ی ارشد تون داشتین و دیکه کلن نمی بینیمش و میره توی اتاق مخصوصش و پایان تعطیلات میاد بیرون و میگه خداحافظ 


دنیای عجیب نوجوانی

+ مامان میگم یادته یکروز داداش خواست با دوستش ارشیا بره بیرون و منم باهاشون رفتم

_بله یادمه

+ میگم خیلی ارشیا عوص شده بود ها قبلن اینقدر خوشگل نبود

_خب اون موقع که تو دیده  بودیش نوجوان بود و پسرها بعد که بزرگتر میشن قیافه شون خیلی عوص میشه

در حالی که چشماش قلبی شده میگه وااای کاش داداش بازم با دوستش بره بیرون و منم ببره 

_والا همون یکبار هم ازش بعید بود تورو برد و دیدی که همیشه میگه نه و جمع پسرونه هست و نمیشه ستایش رو ببرم

+ کاش حداقل دعوتش کنه خونه مون

_حالا تو چه گیری به ارشیا دادی

+ آخه خیلی خوب بود تازه پسر خوبی هم هست و الان تو باید به من افتخار کتی که از همچین مورد خوبی خوشم اومده. مگه بچه ی بدی هست؟

نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم و غش می کنم از خنده 

+ نه خوب اگر بچه ی خوبی نیست بهم بگو. ایرادی داره؟

_ ای بابا مادر جان منم چندساله ارشیا رو ندیدم و اون موقع ها که پسر خوبی بود ولی عزیز دلم تو بچه هستی و اون به تو به عنوان یک بچه نگاه می کته فکر کن یک پسر بیست و دوساله که تازه دانشگاهش تموم شده وداره واسه فوق لیسانس درس می خونه، تو براش یک جوجه ی دبیرستانی هستی

بعدم واقعا بچه ای هنوز و بهش فکر نکن و ذهنت رو مشغول نکن 

+ وا خب اختلاف سن تو و بابا هم هفت ساله حالا من و ارشیا میشیم هشت سال

دوباره خنده ام می گیره و میگم باشه ولی اون مال موقعی هست که دیگه بیست رو رد کرده باشی اون موقع اختلاف هفت هشت سال ممکنه خیلی به چشم نیاد 

+حالا نمیشه تو دعوتش کنی بیاد خونه مون

_ خیر

+ داداش هم که کم کاری می کنه و منو نمی بره. ببین اصن شماها باهام همکاری نمی کنین و وقتی یک مورد به این خوبی هست که هم پسر خوبیه و هم دانشگاه خوب رفته و هم درس خونه رو می پرونین


ایندفعه دوتایی باهم می خندیم 

آرایشگر کی بودم

چتری هام رو کوتاه کردم و ستی تا منو دید خندید و گفت چقدر طفلکی بودم من وقتی که بچه بودم. گفتم وا الان چه ربطی به تو داره و گفت برو عکس های بچگیم رو ببین تا بفهمی و منم گفتم اتفاقا اون موقع ها چتری هات بهتر بود و چشم و ابروت دیده می‌شد چیه الان موهات توی چشم و چالت هست و هیچ جا رو درست نمی تونی ببینی 

ولی خدایی ایندفعه زیادی کوتاه شدن کاش حداقل  عید یکماه دیگه بود

اگر این ترافیک وحشتناک اسفند رو ازش کم کنی خدایی ماه محشر و ایده آلی میشه


آسمون آبی آبی

اینروزها که آسمون تهران اینجوری آبی هست احساس می کنم یک جای دیگه زندگی می کنم عادت ندارم به این همه تمیزی، تمام شهر رو انگار گردگیری کرده باشن و غبار رو از چهره اش پاک کرده باشن همه جا روشن و خوشرنگ شده و حس زندگی داره حیف این هوا که دوباره غبارآلود و کثیف بشه

زمستون سخت مون با تعطیلی های پی در پی اش بابت آلودگی و سرما  داره تموم میشه و استارت تابستون سخت و تعطیلی های پی در پی اش بابت گرما و آلودگی قراره شروع بشه 

 نوشتنم نمیاد وگرنه که اتفاقات زیاده سپهر کنکور کارشناسی ارشد داد. ستایش آزمون ورودی مدارس رو برای دور دوم دبیرستان در پیش رو داره

سپهر مراحل اپلایش رو داره می گذرونه آزمون های مربوطه رو داده و توصیه نامه هاش رو گرفته هرچند این توصیه نامه گرفتن هم برای خودش داستان داشت چون اساتید می گفتن بهشون گفتن برای دانشجوها توصیه نامه ننویسن (یکی از راهکار های نبوغ آمیز مسولین برای جلوگیری از مهاجرت جوان ها). پروژه اش داره خوب پیش میره و امیدواره از توش یک مقاله ی به درد بخور دربیاد

ستایش چندوقته دنبال کلاس واسه واترپلو می گرده و دلش می خواد این رشته ی ورزشی رو هم امتحان کنه البته هنوز موفق نبودیم و چیزی در این زمینه برای بانوان پیدا نکردیم 

منم دارم آماده میشم برای عید و سفر نوروزی همیشگی مون به مشهد و نصف دنیا 

آهان راستی ماشینم رو فروختم و ماشین جدیدی که ثبت نام کردیم تیرماه تحویل میدن هرچند متوجه شدم که تاخیر دارن و اسمش اینه تیرماه تحویل میدن و احتمالن تا اواخر سال آینده طول بکشه 


شاید اثرات سن هست

به پیشنهاد دخترداییم، خانومانه رفتیم یک رستوران موزیک زنده اونم ساعت نه شب یعنی تازه ساعت نه شروع می‌شد و اینجوری بود که ساعت هشت شب داشتم به خودم فحش می دادمه چرا قبول کردم و اصن حال ندارم پاشم حاضر شم برم بیرون و کاش دچار حمله ی قلبی بشم و برنامه کنسل بشه خلاصه که با ستی شال و کلاه کردیم و خمیازه کشان ساعت نه شب رسیدیم رستوران 

رقص نور و صدای بلند گروه نوازنده ها اولین چیزی بود که جلب توجه می کرد طوری که با ایما و اشاره به گارسون فهموندم چی می خوایم و بازم توی رستوران هی به خودم فحش دادم که چرا نه نگفتم 

خدایی صدای به اون بلندی و ترانه های بی سر و تهی که خونده میشد و اون رقص نور اعصاب خورد کن توی چشم نه تنها برام جالب نبود بلکه آزاردهنده هم بود 

البته برای ستی هم جذاب نبود پس تقصیر َ سن و سال ام نیست و سلیقه مون مزخرفه :))


یک صبح معمولی

من امروز ستی رو رسوندم مدرسه، همسرجان چندروزی هست رفته ماموریت اونم شیراز، وای که چقدر دلم شیراز می خواد البته اون شیرازی که توی خیابان هاش بوی بهارنارنج بپیچه و فکر کنم هنوز زوده و موقعش نیست

سپهر هم تازه اون موقع که من و ستی داشتیم از خونه می رفتیم بیرون چراغ اتاقش رو خاموش کرد و خوابید انگار برای پروژه اش مشگلی پیش اومده و دیشب بیدار بود و پای لپ تاپ و گاهی هم با دوستاش تلفنی حرف می زد تا راه حل مشگل رو پیدا کنه کلافه و عصبی بود و انگار باید دوباره از اول کد بزنه 

منم بعد از جمع و جور کردن خونه یکدونه نسکافه برای خودم ریختم و بعد از مدت ها فیدیبوبکم رو از توی جعبه اش درآوردم و دیدم اووو چه همه کتاب نخونده توی کتابخونه ام دارم و رندم یکی شون رو باز کردم و مشغول خوندن شدم سکوت قبر، یک رمان پلیسی و اولین بار هست همچین ژانری رو می خونم. درسته که به سریال های پلیسی و جنایی علاقه دارم ولی تا بحال رمانی توی این ژانر نخونده بودم

تا الان که لذت بخش بوده، مخصوصا که آفتاب هم پهن شده روی کاناپه و لذت لم دادن و کتاب خوندن رو دوچندان کرده

و یکدفعه وسط خوندن دلم برای اینجا تنگ شد و اومدم که بروزش کنم 

کلمات روح دارن

گاهی این جملات حتی از زخم چاقو هم تیزتر و دردناک تر هستن

نمی دونم چرا بعضی وقت ها اونقدر بدجنس میشیم که یکی رو ندیده و نشناخته از پای موبایل مون برنجونیم یا حتی بدتر از اون یکی رو که خوب می شناسیم و دوستمون هست با حرف هامون زخمی اش کنبم 

انگار بعصی هامون این نیش داشتن و زخم زدن توی خون مون هست و نمیشه بیخیالش بشیم و نمی تونیم  اگر موافق یک نظری نیستیم رد شیم و بریم حتما باید برگردیم و نیش مون رو تا انتها فرو کنیم و تازه گاهی حتی باید مطمئن بشیم نیش مون در جای درست فرود اومده و اگر کاری نبوده یکدونه دیگه فرو کنیم


پدرجانش

نشسته پیش باباش و داره راجع به پروژه اش ومراحلی که تا الان جلو رفته حرف می زنه و میگه برای حل فلان قسمتش باید چندتا مقاله ی دیگه هم بخونم ولی مطمئنم می تونم. کدش رو بزنم فقط. سرم شلوغه و هم امتحان های پایان ترم هست و هم  دردسرهای این توصیه نامه گرفتن ها برای اپلای و وقتم هم کمه. پدرجانش در حالی که خرکیف هست از توصیحات سپهر و ذوق توی چشماش معلومه میگه باید می دیدی من در چه شرایطی پروژه ام رو انجام دادم و چقدر هم عالی از آب دراومد

منم در حالی که می خندم میگم خب عزیزم بگو کیف کردی و تعریف کن از پسرت، راه دوری نمیره 

تازه ما تعدیل شده ی والدین مون هستیم که خیلی موفقیت هامون رو به رومون نمی آوردن تا پررو  نشیم و حتی توی اوج موفقیت هم میگفتن ولی فلان جاش یک کم می لنگید ها

کمبود انرژی

کشوری که ذخایر نفت و گاز داره و خورشید تابانش حتی توی زمستان هم کویرهاش رو داغ نگه می داره  بعلت زمستان سخت و سرما، نیمه ی شمالی اش تعطیل میشه و همزمان بعلت آلودگی و غبار، نیمه ی جنوبی اش تعطیل میشه و باز همزمان برق خیلی از مناطق روزانه قطع میشه

غم انگیزه و حیف از ایران مون