-
در راه وطن
دوشنبه 15 مرداد 1403 07:04
خب دیگه شش هفته بسرعت تموم شد و دارم برمی گردم کلی دیدار تازه کردم علاوه بر دیدن برادرها و دوستم، چند روزی پسرداییم با خانومش و دختر کوچولوش به قصد دیدار ما از سوئد اومدن خونه داداش خارجی و دورهم بودیم آخرین بار سه سال پیش دیده بودمش اون موقع هنوز بچه نداشت، من عاشق خانومش شدم یک دختر خیلی خونگرم سوئدی که خیلی تلاش می...
-
جریمه
جمعه 29 تیر 1403 00:54
توی متروی پاریس بابت اینکه ستی پاش رو گذاشته بود روی لبه ی صندلی جلویی شصت یورو جریمه شدیم خدایی خیلی زور داشت. خب لامصب بگو نیاید این کار رو بکنی و پات رو بردار دیگه جریمه واسه چیه. هرچی هم توصیح دادیم که بابا ما توریست هستیم و همچین قانونی رو باهاش آشنا نیستیم و هیچ جا هم ننوشته که این کار ممنوع هست. مثلن روی بعصی...
-
تجربه ی جدید
شنبه 16 تیر 1403 20:17
الان که دارم اینجا می نویسم داخل قطار هستم و با ستی از ژنو داریم برمی گردیم پیش دایی ممر جان چند روزی اومدیم اینجا پیش دوست قدیمی و هم خوابگاهی دانشگاهم وتجربه ها و خاطرات جالبی ساختیم دوستم دوتا دختر داره که دختر بزرگه همسن و سال ستی هست و باهم دوست هستن و هرسال که میان ایران حتما همو می بینیم تجربه ی جذاب این شهر...
-
آدرنالین زیادی
دوشنبه 11 تیر 1403 16:57
من کلن ادم ترسویی هستم و هیجان در حد تاب تاب عباسی برام کفایت می کنه و فراتر از اون از حد تحملم خارج هست بعد اونوقت توی دیزنی لند همون اول مسیر و قبل از ورود به صف طولانی بازی استار وار (star war) از متصدی مربوطه پرسیدم ترسناک که نیست و ایشون با لبخند فرمودن نه بابا خیلی هم فان هست و یک کوچولو تکون داره و منم همراه...
-
امروز در اون خونه رو برای همیشه بستم و چراغ هاش رو خاموش کردم
سهشنبه 29 خرداد 1403 19:40
یکی از سخت ترین کارهایی که اینروزها ادارم انجامش میدم جمع و جور کردن و فروختن وسایل خونه ی عروس جان هست. موقع خرید خیلی از وسایلش من همراهش بودم وقتی دوتایی یافت آبادرو بالا و پایین کردیم و عروس خوش سلیقه، این ست مبل سبز رنگ رو انتخاب کرد و یا اون روزی که باز دوتایی باهم کلی گشتیم تا این ست سرویس خوابش رو انتخاب کرد...
-
.
سهشنبه 22 خرداد 1403 13:49
یادتون باشه هیچ وقت روی تردمیل، پادکست طنز گوش ندین اینروزها اینقدر ذهنم درگیره و فکرم همه جا میره که تصمیم گرفتم بجای پادکست هایی مثل مشروطه یا جناب مکری عزیز یک چیز دیگه گوش بدم که اگر ذهنم وسطش پرواز کرد و رفت رشته ی کلام از دستم خارج نشه هیچی دیگه یکجایی اینقدر خندیدم که نزدیک بود از روی تردمیل بیوفتم تقریبا ده...
-
گربه
شنبه 19 خرداد 1403 16:09
تازگی ها یک گربه ای همیشه جلوی در ورودی خونه نشسته و تا میای درب رو باز کنی سریع میاد داخل و میاد طرفت و ابدا هم ترسی نداره حالا هی پیش کن یا هی بگو برو کنار بزار رد بشم. نخیر هیچ کدوم تاثیر نداره حتی اگر صدات رو بلند کنی و با پات علامت بدی که باهم دوست نیستیم و برو، بازم ایشون از رو نمیره و راهش رو باز می کته و میاد...
-
فلفل نبین چه ریزه
چهارشنبه 16 خرداد 1403 21:55
ما یک مسجد کوچولو توی محله مون داریم از این کوچولوها که نه گنبدی نه مناره ای. ولی.. دوتا بلندگوی بزرگ در دوجهت خیابان گذاشته که خدایی نکرده احدی از صداش بی نصیب نمونه و راستش نمی دونم چرا توی نیمه ی اول سال اینقدر صداش بلندتر میشه چهارتایی نشستیم جلوی تلویزیون و منتطریم تا اذان تموم بشه و بتونیم جوکر رو پلی کنیم و...
-
روزهای تند زندگی
پنجشنبه 10 خرداد 1403 18:24
ابن مدت که کلی اتفاقات مختلف توی ایران مون و البته جهان افتاد چندتا اتفاق هم توی زندگی شخصیم افتاده که منو روی دور تند انداخته و فرصت سرخاروندن ندارم خلاصه اش اینه که بعد از پروسه ی پر پیچ و خم گرفتن ویزا و ریجکت شدن و اعتراص، بهم خبر دادن که پاشو بیا وبهت ویزا میدیم و می تونی بری دیدن برادرهات و اینگونه شد که درست...
-
مدیر واقعی
جمعه 28 اردیبهشت 1403 22:05
خانوم خبرنگار مشهدی زنگ زده به مدیر بحران مشهد میگه می خواستم راجع به سیل اخیر مشهد باهاتون صحبت کنم و جناب مدیر با تعجب میگه سیل؟! کدوم سیل؟ اون یک آبگرفتگی مختصر بوده خلاصه که همشهری های عزیزم این سوسول بازی ها چیه آخه مگه آدم با یک آبگرفتگی هم غرق میشه آخه این اداها چیه از خودتون درمیارین یک کم محکم وایسین و با...
-
اختلاس اخه
شنبه 22 اردیبهشت 1403 10:40
دیشب خواب دیدم همسرجان یک کارت بانکی با مبلغ صد و بیست میلیازد تومن بهم داد و میگه حالا برو دنبال خونه بگرد و بخر آخه چند وقتی هست میگه بیا خونه رو عوض کنیم و بریم سمت محل کار من و مدرسه ی ستی و اونجا خونه بخریم که توی ترافیک نباشیم ولی خب پول نداریم و اول باید اینجا رو بفروشیم و بعدم باید بازم روی پول این حونه بذاریم...
-
زیباترین ماه سال
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 13:43
کاش اردیبهشت طولانی تر بود اصن کاش چندماه بود. اردیبهشت پاییز و زمستان حیف هست آدم توی این ماه زیبا بمونه خونه هر چند این امتحانات نمی َذارن درست و درمون از این ماه استفاده کرد و لذت برد. امتحان میان ترم بدموقع و لحطه آخری سپهر گند زد به سفری که برنامه ریخته بودم و تازه از اون بدتر اینکه صاحب اقامت گاه بیعانه ام رو پس...
-
وسایلش رو داره می فروشه
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 12:08
دیگه تصمیم گرفتن وسایلشون رو بفروشن و خونه رو پس بدن و خب من هر وقت فرصت کنم میام اینجا خونه ی سابق دایی ممر و عروس جان و از وسایلشون عکس می گیرم و برای عروس می فرستم تا توی کانال تلگرامش برای فروش بذاره بعصی از این وسایل رو من و عروس جان باهم رفتیم و خریدیم و پشت هرکدوم از اینا کلی خاطره هست و همین خاطرات بهشون روح...
-
.
شنبه 25 فروردین 1403 18:38
کاش شهروند اون کشوری بودم که بهش اخطار میدن از سفر به منطقه ی خاورمیانه پرهیز کنه یا حتی اون شهروندی که اصن نمی دونه خاورمیانه کجاست و ایران با عراق دوتا کشور متفاوت هست اما خب شهروند اون کشوری هستم که ارزش پولش هر روز پایین تر میاد و سایه ی جنگ بالای َسر کشورش هست و درخواست ویزاش ریجکت میشه چون مردم کشورش مدام در حال...
-
بازم جریمه شدم
سهشنبه 14 فروردین 1403 09:18
روز سیزده فروردین و در مسیر بازگشت به خانه در حالی که خواب بودم ماشین مون جریمه ی حجاب شد خدایی توی خواب هم باید حواسم به روسری ام باشه؟! انشالله که همگی به راه راست هدایت شویم
-
نوروزتون مبارک
یکشنبه 5 فروردین 1403 13:04
نیمه ی اول تعطیلات تموم شد و راهی نیمه ی دوم و مرکز دنیا هستم و چند روز دیگه چهل و شش ساله می شوم ولی هنوز هم برای مامانم بچه ام و باید بهم یادآوری کته که به فلانی زنگ بزن و تبریک عید بگو یا درحالی که تلفنی داره با دختر عموش حرف می زنه گوشی رو بده دستم و بگه پریسا هم می خواد بهتون تبریک بگه. هیع راستش من نمی جنگم برای...
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 23 اسفند 1402 07:39
معمولن اینجوری هست که خانواده ها نگران کارهای خطرناک فرزندانشون هستن مخصوصا پسرهای جوان و نوجوان شون که کم تجربه و پر انرژی هستن توی خونه ی ما برعکس هست و ما همگی باید نگران همسرجان و شیطنت هاش باشیم و اینجوری هست که هرسال میگم عزیز دلم فقط یک آتیش روشن می کنیم و از روش می پریم لطفا چیزی نخر و هرسال هم همسر میگه وا نه...
-
کمد ها
یکشنبه 20 اسفند 1402 14:24
امان از کمدها یعنی حاضرم بارها و بارها کابینت های آشپزخونه رو بریزم بیرون و دوباره بچینم ولی سراغ کمد اتاق ها نرم اونجا همه چیز پیدا میشه از لباس و کیف و کوله بگیر تا لپ تاپ و تخت نرد و مدارک مهم اداری( هوف از این یکی که همسرجان اینجا رو با بایگانی اشتباه گرفته و خدایی دلم می خواد همه شون رو آتیش بزنم) و سوابق تحصیلی...
-
گوشواره
یکشنبه 13 اسفند 1402 10:13
اولین بار وقتی ستایش پنج شش ساله بود گوشش رو سوراخ کردم و البته زود هم بست چون همکاری نمی کرد که گوشواره داخل گوشش بمونه و دیگه بیخیالش شدم تا همین تابستون که به اصرار خودش رفتیم و دوباره گوشش رو سوراخ کردیم و هی هم مدل گوشواره عوض می کرد می خوام بگم اینبار موفقیت آمیز بود تا اینکه این آخرین گوشواره که یک گوشواره ی...
-
فقط خسته ام و کلافه
سهشنبه 8 اسفند 1402 11:28
یکی از سخت ترین تجربه ها و پرچالش ترین هاش برای من مادری کردن بوده و کاش میشد با تجربه ی زندگی اول یکبار دیگه زندگی کرد شاید زندگی کم خطا تر و کامل تری رو تجربه می کردیم جالبه پای حرف روانشناس ها و علم روانشناسی هم که بشینی میگن فلان مشکل یا اختلال الانت برمی گرده به دوران کودکی و خب کودکی هم که با مادر، گره خورده کاش...
-
چه برفی
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:20
صبحی با دیدن هوای برفی، کلی حال و هوام عوض شد و ذوق کردم در حالی که خونه در سکوت مطلق هست آخه تنبل ها خوابن. من با یک لیوان آبجوش عسل اومدم روی تراس و دارم کیف می کنم یک کلیپ هست توی اینستا که خیلی وایرال شده، همونی که یک خانوم آسیای شرقی ( به قیافه اش می خوره کره ای یا ژاپنی باشه) در حالی که لیوان چای ( شایدم دمنوش)...
-
چرا واقعا
سهشنبه 1 اسفند 1402 18:16
تازگی ها طلاق زیاد شده و نمی دونم دور و بر من فقط اینجوری هست یا واقعا آمار طلاق بالا رفته. اطرافم آدمهایی دارن جدا میشن که گاهن عمر زندگی مشترکشون بیش از پانزده بیست سال هست من همیشه تصورم این بوده که زندگی ای که بیش از ده سال دوام آورده دیگه بالا و پایین ها رو گذرونده و آدم هاش یاد گرفتن چجوری باهم کنار بیان. ولی...
-
ماشینم آزاد شد
دوشنبه 23 بهمن 1402 10:51
خب امروز صبح بعد از مراجعه به پلیس +10 و پرداخت جریمه هام و هزینه ی پارکینگ ،دوران حبس ماشین تموم شد و مستقیم بردمش کارواش و تر و تمیزش کردم و خب این پروسه تا ظهر طول کشید و بعدم رفتم دنبال ستی و همونجا جلوی درب مدرسه جریمه شدم به آقا پلیسه میگم توروخدا شما که می دونین اینجا مدرسه هست و این ساعت هم تعطیل میشه و والدین...
-
خودم توقیفش کردم
یکشنبه 15 بهمن 1402 10:01
امروز خودم با پای خودم البته درستش پای ماشینم هست رفتم پارکینگ طرف قرارداد پلیس امنیت اخلاقی و ماشین رو خوابوندم بالاخره که یک جایی منو گیر می انداختن و ماشین رو توقیف می کردن تزجیج دادم حالا که دارم میرم سفر و نیستم ماشینم توقیف بشه خلاصه که ماشین رو گذاشتم و قبص پارکینگ رو گرفتم و یک هفته ی دیگه بعد از گذروندن مراحل...
-
تجربه های زودهنگام
پنجشنبه 12 بهمن 1402 10:53
از دیشب که دوست و همسایه و همدوره ای دانشگاهم بهم خبر داد که ویزاش اومده و تا دو سه هفته ی دیگه میره دوباره اون ابر سیاه غم اومده و نشسته رو ی دلم به خاطرات این تقریبا سی سال دوستی نگاه می کنم به بالا و پایین هاش به قهر و آشتی هاش و دلم برای تک تک تانیه هاش تنگ میشه به اولین باری که مجبورش کردم پاشه بره از داروخانه ی...
-
ما وارثان دردهای بیشماریم
سهشنبه 3 بهمن 1402 16:27
یکجوری شده که از زنده بودنم و زندگی کردنم حس عذاب وجدان دارم امروز صبح بعد از خوندن اون خبر تلخ وقتی پرده ها رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم و قطرات خنک بارون رو روی صورتم حس کردم یکجورایی حالم بد شد و زود پنجره رو بستم انگار خجالت کشیدم که از حس بارون لذت برده بودم انگار دیگه خجالت میکشم که زندگی کنم
-
چهارده سالگی
شنبه 30 دی 1402 10:24
دیشب با دوستاش چهارده سالگیش رو جشن گرفت چهارده تا دختر چهارده ساله دورهم جمع شدن و گفتن و خندیدن و آواز خوندن منم از توی اتاق صداشون رو می شنیدم و لا بلای آهنگ هاشون صدای چندتا آهنگ قدیمی هم میومد که باهاش هم خوانی می کردن مثل خدای آسمون ها. با خودم گفتم چه جالب منم سالها پیش با این آهنگ رقصیدم و فریاد زدم برس به داد...
-
حالا یکبار هم عنوان نداشته باشه
یکشنبه 24 دی 1402 21:47
اگر توی خیابان های شهر یک خانومی دیدین که داره راه میره و با خودش می خنده اون منم :)) تازگی ها موقع پیاده روی پادکست هاگیر واگیر رو گوش میدم. هیچ مضمون خاصی نداره و اطلاعاتی نمیده... سه تا دوست بامزه هستن که می شینن کنار هم راجع به اتفاقات مختلف روزمره حرف میزنن. گاهی اونقدر می خندم که فکم درد می گیره از لحاط روانی...
-
خوبیش اینه می گذره
شنبه 9 دی 1402 14:38
شده یک لحظه صبر کنین و برگردین پشت سرتون رو نگاه کنین و بعد با خودتون بگین کدوم یکی از این قدم ها رو بخاطر خودم برداشتم کجا اون مکثی که کردم برای خودم بوده من الان توی اون لحظه ام و راستش کلافه ام و ناراحت احتمالن بخاطر عصبانیت ام هست که یادم نمیاد کدوم یکی برای خودم بوده
-
مزه های زندگی
دوشنبه 4 دی 1402 15:57
جزو ده نفر برتر پایه شون شده و اسمش رو روی بورد مدرسه و سامانه ی کازستج نوشتن و اینم کلی ذوق کرد و ازش عکس گرفت و واسه باباش و ماجونش و دایی ممرش فرستاد خداروشکر دیگه روش نمیشد برای تعداد بیشتری بفرسته میگم خب حالا واسه بابات چرا فرستادی شب میاد خونه و بهش میگی دیگه می فرمان خب می خوام دست خالی نیاد خونه میگه خب ؟ و...