یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

کلمات روح دارن

گاهی این جملات حتی از زخم چاقو هم تیزتر و دردناک تر هستن

نمی دونم چرا بعضی وقت ها اونقدر بدجنس میشیم که یکی رو ندیده و نشناخته از پای موبایل مون برنجونیم یا حتی بدتر از اون یکی رو که خوب می شناسیم و دوستمون هست با حرف هامون زخمی اش کنبم 

انگار بعصی هامون این نیش داشتن و زخم زدن توی خون مون هست و نمیشه بیخیالش بشیم و نمی تونیم  اگر موافق یک نظری نیستیم رد شیم و بریم حتما باید برگردیم و نیش مون رو تا انتها فرو کنیم و تازه گاهی حتی باید مطمئن بشیم نیش مون در جای درست فرود اومده و اگر کاری نبوده یکدونه دیگه فرو کنیم


پدرجانش

نشسته پیش باباش و داره راجع به پروژه اش ومراحلی که تا الان جلو رفته حرف می زنه و میگه برای حل فلان قسمتش باید چندتا مقاله ی دیگه هم بخونم ولی مطمئنم می تونم. کدش رو بزنم فقط. سرم شلوغه و هم امتحان های پایان ترم هست و هم  دردسرهای این توصیه نامه گرفتن ها برای اپلای و وقتم هم کمه. پدرجانش در حالی که خرکیف هست از توصیحات سپهر و ذوق توی چشماش معلومه میگه باید می دیدی من در چه شرایطی پروژه ام رو انجام دادم و چقدر هم عالی از آب دراومد

منم در حالی که می خندم میگم خب عزیزم بگو کیف کردی و تعریف کن از پسرت، راه دوری نمیره 

تازه ما تعدیل شده ی والدین مون هستیم که خیلی موفقیت هامون رو به رومون نمی آوردن تا پررو  نشیم و حتی توی اوج موفقیت هم میگفتن ولی فلان جاش یک کم می لنگید ها