یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

شاید اثرات سن هست

به پیشنهاد دخترداییم، خانومانه رفتیم یک رستوران موزیک زنده اونم ساعت نه شب یعنی تازه ساعت نه شروع می‌شد و اینجوری بود که ساعت هشت شب داشتم به خودم فحش می دادمه چرا قبول کردم و اصن حال ندارم پاشم حاضر شم برم بیرون و کاش دچار حمله ی قلبی بشم و برنامه کنسل بشه خلاصه که با ستی شال و کلاه کردیم و خمیازه کشان ساعت نه شب رسیدیم رستوران 

رقص نور و صدای بلند گروه نوازنده ها اولین چیزی بود که جلب توجه می کرد طوری که با ایما و اشاره به گارسون فهموندم چی می خوایم و بازم توی رستوران هی به خودم فحش دادم که چرا نه نگفتم 

خدایی صدای به اون بلندی و ترانه های بی سر و تهی که خونده میشد و اون رقص نور اعصاب خورد کن توی چشم نه تنها برام جالب نبود بلکه آزاردهنده هم بود 

البته برای ستی هم جذاب نبود پس تقصیر َ سن و سال ام نیست و سلیقه مون مزخرفه :))


یک صبح معمولی

من امروز ستی رو رسوندم مدرسه، همسرجان چندروزی هست رفته ماموریت اونم شیراز، وای که چقدر دلم شیراز می خواد البته اون شیرازی که توی خیابان هاش بوی بهارنارنج بپیچه و فکر کنم هنوز زوده و موقعش نیست

سپهر هم تازه اون موقع که من و ستی داشتیم از خونه می رفتیم بیرون چراغ اتاقش رو خاموش کرد و خوابید انگار برای پروژه اش مشگلی پیش اومده و دیشب بیدار بود و پای لپ تاپ و گاهی هم با دوستاش تلفنی حرف می زد تا راه حل مشگل رو پیدا کنه کلافه و عصبی بود و انگار باید دوباره از اول کد بزنه 

منم بعد از جمع و جور کردن خونه یکدونه نسکافه برای خودم ریختم و بعد از مدت ها فیدیبوبکم رو از توی جعبه اش درآوردم و دیدم اووو چه همه کتاب نخونده توی کتابخونه ام دارم و رندم یکی شون رو باز کردم و مشغول خوندن شدم سکوت قبر، یک رمان پلیسی و اولین بار هست همچین ژانری رو می خونم. درسته که به سریال های پلیسی و جنایی علاقه دارم ولی تا بحال رمانی توی این ژانر نخونده بودم

تا الان که لذت بخش بوده، مخصوصا که آفتاب هم پهن شده روی کاناپه و لذت لم دادن و کتاب خوندن رو دوچندان کرده

و یکدفعه وسط خوندن دلم برای اینجا تنگ شد و اومدم که بروزش کنم