یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یلدا تون مبارک

بین همه ی جشن های ایرانی ،یلدا رو بیشتر دوست دارم  حس قشنگی برام داره اینکه بیرون سرده  و تو نشستی توی یک جمع گرم و درحالی که داری لبو داغ و باقالی می خوره گپ می زنی 

لبو  و کدو حلوایی ها رو ی گازن و دارن آماده میشن برای فرداشب 

باقالی خشک هام رو خیسوندم که فردا صبح پاشدم بار بزارمشون 

بعدم ظرف مسی هام رو از طبقه ی بالای کابینت دربیارم و خاک شون رو بگیرم .اگر بشه عصری برم چند شاخه نرگس بخرم و یادم نره رومیزی ترمه ام رو از زیر تخت دربیارم و بزارم دم دست 

اون فامیل مون و دوست مشهدی شون هم سفر با دوچرخه رو شروع کردن و من جاشون هیجان دارم 

کمتر از شش ماه

برادرزاده جان آموزش خواندن و نوشتن فارسی رو از تابستان ،مردادماه شروع کرده و معلمش ایران هست و بصورت آنلاین تدریس می کنه و  هزینه اش رو به یورو  می گیره هر ترمی صد یورو و.  قرار شد من هر ترم معادل صد یورو  برای ایشون واریز کنم 

مرداد ماه صد یورو شد ده میلیون و سیصد هزار تومان و امروز صد یورو شد پانزده میلیون و سیصد هزار تومان 

با چه سرعتی داریم سقوط می کنیم 


بدون عنوان

بعد از مدت ها یک صبح قشنگ پاییزی با آسمون ابری و تمیز رو شاهدیم و درست نیست توی این هوا بیام غر بزنم ولی خب نمیشه یعنی توی دلم می مونه و باید بنویسمش تا خشمم کمتر بشه 

یک مدت هست هر روز بلا استثنا هر روز ،توی کارسنج ستی، معاون انضباطی شون پیام «پوشش نامناسب مقنعه و موی سر»رو درج می کنه و خب من از کنارش می گذرم و واقعیتش برام مهم نیست اتفاقا هفته ی پیش که با مشاور آموزشیش حرف می زدم ازش پرسیدم ستایش چطور هست و اونم تعریف کرد و گفت فقط یک کم توی تست ضعف داره ولی تشریحی هاش عالیه و قرار شده بهش تکلیف تستی جداگانه بدم تا توی این قسمت هم راه بیوفته و بتونه زمانش رو مدیریت کنه و گفتم ممنونم که کمکش می کنین اخلاقی چطوره مشکلی وجود ندارد و اونم تاکید کرد خیلی دختر خوب و بی حاشیه ای هست و خیلی هم به رشد درسی دوست کنار دستی اش کمک کرده فقط کمی شیطون و پر حرف هست البته از اون شیطنت های دلنشین .خب منم ذوق کردم و دوباره تشکر کردم 

تا اینکه ستی بهم گفت چند روز هست خیلی معاون مون سر صبح بهم راجع به مقنعه گیر میده و اصرار داره درست سرم کنم و منم گفتم نمی دونم چه کمکی از دستم برمیاد ولی حالا میام صحبت می کنم و رفتم مدرسه و با معاون صحبت کردم و واقعیتش با اینکه اونم تاکید کرد دختر فوق العاده خوب و بی حاشیه و مودبی هست ولی این مورد مقنعه رو شما هم باهاش حرف بزنین تا دیگه هیچ مشکلی نداشته باشیم منم گفتم ببینین چون در این زمینه حق رو به ستایش میدم نمی تونم باهاتون همکاری کنم و نمره ی انضباش تا وقتی مربوط به همین قضیه باشه برای من و پدرش ابدا مهم نیست فقط اینکه دوست ندارم مدام بهش گیر داده بشه و اذیت بشه .کلی باهم حرف زدیم ولی خب انگار از دو دنیای متفاوت هستیم و نه من متوجه می‌شدم اون چی میگه و چه هدفی رو دنبال می کنه و نه اون متوجه میشد 

یک خشم عجیبی دارم خشمی که انگار روز به روز داره بیشتر و بیشتر میشه 

پ.ن:وقتی شروع به نوشتن کردم ده صبح بود و وسطش برام کاری پیش اومد الان که آفتاب غروب کرده تکمیلش کردم و توی همین چند ساعت هم اون هوای تمیز پاییزی تبدیل شد به هوای کثیف پاییزی

دلتنگم

این دلتنگی و غمش انگار نمی خواد دست از سرم برداره گاهی کمرنگ میشه و گاهی چنان هجوم میاره که راه نفس کشیدن رو هم تنگ می کنه 

لعنت بهتون که مارو اینجور آواره ی هر گوشه از این دنیا کردین کاش آوارگی تون رو ببینم