ساعت پنج و نیم صبح هست و من مشغول آماده کردن لقمه های صبحانه برای ستی و همسرجان هستم و خب کلی خورده نون کف آشپزخونه ریخت و منم با جارو شارژی افتادم به جون شون ،سرم رو که بلند کردم می بینم همسرجان داره ازم فیلم می گیره و اونو با این عنوان که اسم باباها بد در رفته و کله ی سحر ما این شکلی هست ،توی گروه خانوادگی آپلود کرد اونوقت داداش خارجی زیرش نوشته باز شانس آوردین تصمیم نگرفته سر صبح بهتون شیر موز بده یا آب هویج آماده کنه .بیا اینم شانس من از داداش :)))
سپهر کارشناسی ارشد ثبت نام کرد و از اول هفته کلاس هاش شروع شدن ، ستی بطور عجیبی مشغول درس خواندن هست نمی دونم اثرات مدرسه جدید هست یا درس ها زیاد و سخت شدن خلاصه هرچی که هست منی که قبلن باید مدام می گفتم مادرجان برو سراغ درس هات الان میگم می خوای وسطش یک نفسی بکشی ،بیا بیرون از اتاقت و رهاش کن
عروسی دعوتیم و نمی دونیم با گرمی بالای ده میلیون طلا ،چی بخرم
دیشب از صدای آژیر ماشین های آتش نشانی رفتم روی تراس و چهار تا ماشین آتشنشان و یک آمبولانس سر بن بست رو به رویی ایستاده بودن و مامورها در حال رفت و آمد به داخل اون کوچه بودن همبن موقع ستی هم اومد و گفت بنظرت چه خبره گفتم نمی دونم ولی هیچ دودی دیده نمیشه پس آتش سوزی نیست. اونم گفت بیا بریم ببینیم چه خبره و گفتم نه مادرجان بهتر توی دست و پای مامورها نباشیم و بزاریم به کارشون برسن. ادامه دادخب پس بریم سوپری برای فردام خوراکی بگیرم و از دور ببینیم چه خبره
توی سوپری تا ستی داشت بین قفسه ها دنبال خوراکی های مورد علاقه اش می گشت به فروشنده گفتم چه خبر شده که یکدفعه این همه ماشین آتش نشان اومدن و اونم یک نگاهی به ستی انداخت و آروم گفت انگار یکی می خواسته از پشت بوم خودش و بندازه پایین. گرونی بیداد می کنه و مردم گرفتار شدن.سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم خدا کنه بخیر بگذره
همچنان منتظر اعلام نتایج کارشناسی ارشد هستیم توی این مدت یکی دوجا مصاحبه ی کاری رفته و خب به قول خودش تا ندونم کدوم دانشگاه قراره برم و ساعت کلاس هام چطور هست نمی تونم دقیق بگم چندساعت در هفته می تونم برای کار بیام. یکجا هم که بهش گفته بودن دور کاری هم می تونی انجام بدی ولی چون توی حیطه ی نظامی بود گفت اصلن دوست ندارم برم و بهشون هم گفتم نه حمله نه دفاع هیچ کدوم رو علاقه ای به کار کردن درش ندارم ولی خب شرکت دانش بنیان بود و اگر اینجا موندگار بشم برای سربازی بهم امریه میدن ولی بازم دوست ندارم اینجور کارها رو انجام بدم
حالا که آمریکا کلن منتفی شده روی دانشگاه های اروپا داره کار می کنه ولی خب سفارت ها وقت جدید نمیدن و باید منتطر بمونه.. تا کی معلوم نیست
مقاله اش رو برای مجله ی الزویر ثبت نام کرده و منتظره تا ببینه قبول و چاپ میشه یا نه
اینروزها احساس می کنم سر شدم. سرعت اتفاقات و اخبار دور و برم بالاست و دیگه بهشون توجهی نمی کنم از دستم که کاری برنمیاد پس بهتره منتظر بمونم و ببینم آخرش چی میشه از این حس سر شدنم بدم میاد ولی انگار جز انتظار کاری ازم ساخته نیست اینکه منتطر بمونم ببینم بالاخره تهش چی میشه
کاش دووم بیاریم و روزهای رنگی رو هم ببینیم
+ مامان یکی از دوستام می خواد بره دنبال معافیت پزشکی اونم معافیت با BMI
_ ااا مگه این معافیت هنوز هست
+ نمی دونم علی که می گفت هست حالا اون قراره بره دنبالش اگر بود و اون معاف شد منم میرم
_ عمو بابک (یکی از دوستان دوران دانشجویی من و همسرجان) هم اینجوری معاف شد دیدیش که همیشه لاغر هست و خب اون موقع دیگه خیلی لاغرتر بود اگر هنوز هم این معافیت باشه که تو هم معافی
+ حالا امروز رفتم روی وزنه 54 شدم همیشه 50 بودم ها
# داداش تو همیشه ریقو هستی نگران نباش حالا معافیت مدل دیگه ای نداره
_ چرا گفتن اگر خواهر معلول هم داشته باشم معافم
* نکنه انتطار داری بخاطر توی ریقماسو پام رو گچ بگیرم
_نه تو لازم نیست کاری بکنی همینجوری معلول ذهنی هستی و من معاف میشم
# ماااااامااااان
_ بچه ها بچه ها بسه لطفا
الان دیگه هرکی رفته اتاق خودش و ستی که داره تکالیفش رو انجام میده و سپهر هم در حال اپدیت کردن رزومه اش هست که فردا میره مصاحبه آماده باشه
پ. ن: این جواب های کنکور چرا نمیاد حالا کنکور کارشناسی رو می گی خب اوکی تازه تیر کنکور دادن هرچند اونم مسخره هست و خب دانشجو از اول مهر باید بره دانشگاه نه از ابان. ولی کارشناسی ارشد دیگه چرا اینقده طولش میده اینا اسفند کنکور دادن بابا لعنتی ها شش ماه گذشت خب بگو نتیجه چی شد هوفففف بخدا