این دومین بار هست که مچ خودم رو می گیرم و یک حس عجیب دوگانه دارم هم عذاب وجدان که خب چرا می خوام با مامانم لج کنم و هم به خودم حق میدم
داشتم تلفنی یا مامان حرف میزدم و برام تعریف کرد که زندایی ات افتاده زمین و یک طرف صورتش ورم کرده و کبوده و همون موقع با خودم گفتم تلفن رو که قطع کنم بهش زنگ بزنم و خب مامان بلافاصله بهم گفت یادت نره بهش زنگ بزنی و خب همین جمله کافی بود تا من بطور ناخودآگاه این کار رو انجام ندم و امروز صبح که واسه پیاده روی از خونه بیرون رفتم با خودم گفتم الان فرصت مناسبی هست تا به زندایی زنگ بزنم و احوالش بپرسم و خب همون موقع مامان زنگ زد و بعد از یک گپ کوتاه، دوباره ازم پرسید زنگ زدی و منم گفتم نه هنوز و وقتی قطع کردم دیگه دلم نمی خواست زنگ بزنم. راستش این اتفاق برای بار چندم هست که میوفته و مامان بهم میگه به فلانی زنگ بزن و مثلن چمدونم تولدشه یا فلان کار رو کرده یا هرچی و من رابطه ی خوبی با همون فلانی هم دارم و معمولن باهاش در تماسم ولی بعد از این کار مامان، ناخودآگاه اون کار روتین خودم رو انجام نمیدم
چرا این کار رو می کنم؟ دارم لج می کنم؟ می دونی یک حسی دارم که خب من بزرگ و مستقل هستم و دلم نمی خواد کسی برای روابطم تصمیم بگیره ولی خب اینم می دونم که مامان منظوری نداره
خلاصه که به این نتیجه رسیدم خودم حواسم باشه این کار رو با بچه هام نکنم و اونا رو ناخودآگاه روی دور لج نندازم
به تمام اون مواردی که مامان خواسته تماس گرفتم البته همه شون رو با تاخیر انجام دادم یعنی اگر نمی گفت زودتر و بهتر انجام میشد
نل عزیز ممنون بابت کامنت های راهنمایی ات و همونطور که خواسته بودی خصوصی موندن و فقط خواستم بدونی که خوندمشون
تازگی ها با ستی چالش حدیدی دارم یکجور عجیبی به برادرش حسادت می کته نمی دونم حسادت کلمه ی درستی هست یا نه
یعنی اگر کاری من یا همسرجان برای سپهر انجام بدیم خیلی به چشمش میاد و با شوخی و خنده به زبون میاره که آره انگار اونو بشتر دوست دارین مثلن خیلی وقت بود می گفت منو ببرین دوبی و اصن کادوی تولد بهم سفر دوبی بدین و این حرف ها و خب هزینه اش زیاد بود و جور نشد و بهش گفتیم بجاش می تونین تابستون اگر جور بشه بریم اروپا و دایی هات رو هم ببینی و خلاصه که در جریان هستین با مکافات جور شد. وقتی دیگه قطعی شد و ویزاها مون اومد سپهر یک جمله گفت وااای خوش به حالتون و موقع یورو 2024 اونجا هستین و می تونین برین توی فن زون (مکان های عمومی که تلویزیون های بزرگ می ذارن تا مردم باهم فوتبال ببینن) فوتبال ببینین و یادش بخیر دفعه ی قبل که چهارتایی رفتیم یورو 2016 بود و توی فن زون ها چقدر خوش گذشت همسرجان هم گفت تور یک هفته ای استانبول می گیرم و دوتایی بعد از امتحاناتت میریم اونجا و به چندتا بازی آخر می رسیم و اونجا هم فن زون های باحالی داره و اینجوری شد که اونا مسابقات نیمه نهایی و فینال رو رفتن استانبول دیدن و خب ستایش همونجا با خنده و شوخی گفت بله دیگه داداش هست و تا بگه وااای دلم فلان چیز رو خواست سریع براش می گیرین و حالا من یکسال التماس کردم بریم دوبی و آخرش هم نرفتیم حالا هی توصیح بده خب عزیزم عوضش یکماه و نیم رفتی اروپا و داداش طفلی فقط یک هفته رفته. ولی خب فایده نداره. البته همه ی اینا با خنده و شوخی برگزار میشه و اینقدر بامزه ناله می کنه که واااای دیدین اونو بیشتر دوست دارین که ماها هم خنده مون می گیره ولی وقتی چندبار تکرار میشه حس می کنم ته دلش این حس براش واقعی هست
یا همین سفر هفته ی پیش مون که با دوست هامون رفتیم و خب راستش سپهر خیلی اهل سفر اونم با ماشین نیست چون توی ماشین تهوع بهش دست میده و سفر هم بخاطر ترافیک طولانی شد و کلی موقع رفتن سپهر غر زد که کاش نمیومدم و چقدر همه چی مزخرف هست و از این حرف ها بعد در پایان سفر و توی برگشت من از سپهر پرسیدم خب حالا چطور بود؟ خوش گذشت؟ راضی هستی که اومدی؟ و سپهر هم گفت آره ید نبود و همین موقع ستی باز با خنده و مسخره بازی گفت آره دیگه سپهر جون تو خوبی؟ راحتی؟ بهت خوش می گذره؟ستایش هم که اصن مهم نیست اصن می خوای تو دراز بکش مامان جان تا اذیت نشی حالا ستایش هم یک گوشه میشینه دیگه. درسته همه مون کلی خندیدیم و من بیچاره ده بار توصیح دادم مادرجان آخه می دونم به تو خوش گذشته و چون سپهر اول سفر شاکی بود اینو ازش پرسیدم ولی خب قانع نشد
جالب اینجاست رابطه اش با داداشش خیلی هم خوبه و مشکلی باهم ندارن فقط انگار روی رابطه ی من و همسرجان با سپهر حساس شده
الان توانایی این دارم که همسرجان رو به قتل برسونم
ولی خب مجبورم صبوری کنم چون فردا با دوستامون داریم میریم سفر و نمی خوام مسافرت کوفت بقیه بشه