یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

آشوبم

از راه آهن برگشتم و دلم آشوب هست همسرجان رفت به سمت تهران و موقع خداحافظی کلی سفارش کردم توروخدا موبایل ات رو جواب بدی و حواست باشه هر موقع زنگ می زنم سریع گوشی ات رو برداری

بهش میگم کاش بیخیال رفتن میشدی اتفاق خاصی نمی افتاد بخدا و اینجوری منم آروم تر بودم ولی خب همسرجان فرمودن بلدن چجوری با شرایط بحران کنار بیان و بچه ی جنگ هست و فراموش نکنم که شانزده ساله بود وقتی رفت جنگ و سالم هم برگشت الان که چیزی نیست 

ایشالله که سلامت بمونه ایشالله همه ی مردان و زنان مون که باید باشن پای کار سلامت بمونن 

کاش نت قطع نبود اینجوری که از دنیا بی خبرم و نمی دونم دور و برم چه اتفاقی میوفته و از احوال دوستان و اقوام و آشنایان بی خبرم بیشتر مضطرب میشم 

    دلم پیش دوست سپهر هست که اینروزها سرباز هست

چه دردناک که دنیا دست چندتا دیووونه افتاده


بعدا نوشت :حالا امشب که همسرجان رفت یکدفعه مشهد چه خبر شد!  چقدر صدای انفجار و پدافند میاد. کاش می فهمیدم  چه خبره 

خوبیم

امروز صبح رسیدیم مشهد . دسترسی به اینترنتم این مدت خیلی بد بود و راستش تا وصل میشدم  سعی می کردم  به دوتا برادرها و دوستانی  که اونور آب دل نگران بودن پیام بدم که خوبیم

امیدوارم همگی خوب باشین

سر ایران مون سلامت باشه 

ترس

کوچه ی مدرسه یک خیابان بن بست و پرتردد هست و چون دو طرف خیابان هم همیشه ماشین پارک میشه دور زدن واقعا سخته  واسه همین همیشه ستی رو اول کوچه پیاده می کنیم و همونجا هم بعد از تعطیلی سوارش می کنم. امروز با دلهره راهی‌ اش کردم و چندبار تاکید کردم حتما وقتی رسید مدرسه و قبل از تحویل دادن موبایلش بهم پیام بده که رسیده

دیروز هم که می خواست از سوپری رویه روی خونه بستنی بخره،من تمام مدت روی تراس تماشاش می کردم تا بره و برگرده

بهش گفتم کلاس موسیقی رو دیگه نمیشه تنها بره آخه از اول فصل بهار که هوا دیر تاریک میشه خودش پیاده می رفت و برمی گشت فاصله ی کلاس تا خونه پانصد  متر هست

اینروزها هی اینور و اونور می خونم که اگر سوار تاکسی نمیشد، اگر موبایل آیفون نداشت، اگر حجابش فلان طور بود، اگر قبل از تاریکی برمی گشت، اگر دختر تنها نبود، این اتفاق نمی افتاد و راستش با خودم میگم چطوره بگیم اگر دنیا نمی اومد این اتفاق نمی افتادو خب بغض و خشمم رو قورت میدم 

 

چرا آخه

چند روز پیش که اعصاب و روانم بهم ریخته بود پناه بردم به خرید درمانی و با اینکه می دونستم لباس خریدن اینترنتی وقتی نشه پرو کرد ریسک بالایی داره ولی خب این خبط رو کردم و درجا حس آرامش بهم دست داد. اما حالا که بسته بدستم رسیده نیازمنده چندین جلسه روان درمانی هستم

به جان خودم اگر اون هزینه ی لعنتی رو همون اول میدادم به یک مشاور الان هم روح و روانم آروم بود هم دلم برای اون پول از دست رفته نمی سوخت 

شیر

این همسرجان ما چندوقته دچار هلیکوباکتر معده شده و درحال درمان هست و خب به تبعش معده درد و دل درد داره و کلن چون هروقت مریض میشه باید با صدای بلند دردش رو اعلام کنه مدام داره ناله می کنه که ای دلم وای دلم 

بعد دیروز دیدم در حالی که دستش رو گذاشته رو شکمش و یک کم هم خم شده هی توی پذیرایی راه میره و دور خودش می چرخه و ناله می کنه  میگم چی کار می کنی سرگیجه می گیری ها میگه دارم مثل شیر توی قفس قدم می زنم. 

بعد شما تصور کن زیرپوش و شلوارک هم تنش هست. خب آخه قربون اون اعتماد بنفست بشم که در حالت زار و نزار هم خودت رو شیر می بینی 

خداروشکر بچه هام در ابن زمینه به پدرشون رفتن و اعتماد بنفس بالایی دارن 

حالا من همه چیز پرفکت هم باشه بازم یک ایرادی توش می بینم و از نظرم ناقصه 

خلاصه که از دیروز شیر بیشه صداش می زنم 

هوف بخدا

مواد عدس پلو رو آماده کردم و توی یک طرف کنار گاز گذاشتم. برنج رو خیس کردم و قابلمه ی مناسبش رو پر از آب کردم و گذاشتم روی اجاق گاز خاموش که اگر دیر رسیدم زنگ بزنم و بگم چی کار کنن

و خب دیر شد و زنگ زدم همسرجان و میگم اون عدس پلو رو بار بزار لطفا و قبلش هم یک کم زعفرون با آب جوش بزار دم بکشه که قاطی پلو کنی 

حالا فکر می کتین چی شده؟ آقا دو روزه داره توی خونه راه میره و میگه خدایی چه غذایی براتون پختم ،از صبح توی آشپزخونه مشغول بودم

خب آخه مرد تو چرا اینقده بی جنبه ای، همه چیزش آماده بود دیگه، 

فقط خلاقیت به خرج دادی و ته دیگش رو پیاز حلقه شده گذاشتی

یعنی ده بار از بچه ها پرسید غذا خوشمزه بود؟ دوست داشتین؟ ده بار از من پرسید کیف کردی  چه برنجی برات پختم