این همسرجان ما چندوقته دچار هلیکوباکتر معده شده و درحال درمان هست و خب به تبعش معده درد و دل درد داره و کلن چون هروقت مریض میشه باید با صدای بلند دردش رو اعلام کنه مدام داره ناله می کنه که ای دلم وای دلم
بعد دیروز دیدم در حالی که دستش رو گذاشته رو شکمش و یک کم هم خم شده هی توی پذیرایی راه میره و دور خودش می چرخه و ناله می کنه میگم چی کار می کنی سرگیجه می گیری ها میگه دارم مثل شیر توی قفس قدم می زنم.
بعد شما تصور کن زیرپوش و شلوارک هم تنش هست. خب آخه قربون اون اعتماد بنفست بشم که در حالت زار و نزار هم خودت رو شیر می بینی
خداروشکر بچه هام در ابن زمینه به پدرشون رفتن و اعتماد بنفس بالایی دارن
حالا من همه چیز پرفکت هم باشه بازم یک ایرادی توش می بینم و از نظرم ناقصه
خلاصه که از دیروز شیر بیشه صداش می زنم
مواد عدس پلو رو آماده کردم و توی یک طرف کنار گاز گذاشتم. برنج رو خیس کردم و قابلمه ی مناسبش رو پر از آب کردم و گذاشتم روی اجاق گاز خاموش که اگر دیر رسیدم زنگ بزنم و بگم چی کار کنن
و خب دیر شد و زنگ زدم همسرجان و میگم اون عدس پلو رو بار بزار لطفا و قبلش هم یک کم زعفرون با آب جوش بزار دم بکشه که قاطی پلو کنی
حالا فکر می کتین چی شده؟ آقا دو روزه داره توی خونه راه میره و میگه خدایی چه غذایی براتون پختم ،از صبح توی آشپزخونه مشغول بودم
خب آخه مرد تو چرا اینقده بی جنبه ای، همه چیزش آماده بود دیگه،
فقط خلاقیت به خرج دادی و ته دیگش رو پیاز حلقه شده گذاشتی
یعنی ده بار از بچه ها پرسید غذا خوشمزه بود؟ دوست داشتین؟ ده بار از من پرسید کیف کردی چه برنجی برات پختم