یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

یک عدد مامان

مامان یک کودک سرطانی سابق

جریمه

توی متروی پاریس بابت اینکه ستی پاش رو گذاشته بود روی لبه ی صندلی جلویی شصت یورو جریمه شدیم خدایی خیلی زور داشت. خب لامصب بگو نیاید این کار رو بکنی و پات رو  بردار دیگه جریمه واسه چیه. هرچی هم توصیح دادیم که بابا ما توریست هستیم و همچین قانونی رو باهاش آشنا نیستیم و هیچ جا هم ننوشته که این کار ممنوع هست. مثلن روی بعصی صندلی ها با شکل نوشته مخصوص سالمندان و خانوم های باردار و اینو می بینی و رعایت می کنی ولی جایی ننوشته که پاتون رو اجازه نداری به لبه ی صندلی جلویی تکیه بدی. ولی خب فایده نداشت و شصت یورو رو دادیم

از اون به بعد دیگه مودب و دست به سینه می نشستیم توی مترو 


نیمه ی اول سفر تموم شد و با دایی ممر و عروس جان خداحافظی کردیم و اومدیم سمت اون یکی داداش و از بدشانسی داداش و خانومش کرونا گرفتن و ما بخاطر مامان دو روز رفتیم خونه ی یکی از دوستاشون و از دیشب دیگه اومدیم خونه ی داداش و امیدوارم همه چیز بخیر بگذره و مامان مریض نشه. البته که داداش خارجی و خانومش دیگه حالشون خوب شده و جواب تست شون منفی شد 


تجربه ی جدید

الان که دارم اینجا می نویسم داخل قطار هستم و با ستی از ژنو داریم برمی گردیم پیش دایی ممر جان 

چند روزی اومدیم اینجا پیش دوست قدیمی و هم خوابگاهی دانشگاهم وتجربه ها و خاطرات جالبی ساختیم دوستم دوتا دختر داره که دختر بزرگه همسن و سال ستی هست و باهم دوست هستن و هرسال که میان ایران حتما همو می بینیم 

تجربه ی جذاب این شهر برای من و ستی رفتن به (adventure park) بود یک پارک جنگلی که همون اول یکسری طناب و تجهیزات به بچه ها می بستن و بسته به سن و قد شون هر کدوم یک مسیری رو انتخاب می کردن نه تا مسیر بود که مسیر شماره یک آسون ترین و خب نه سخت ترین بود باید بالای درخت ها از مسیر مورد نظر که توی راهش چالش های متفاوت مثل پل چوبی معلق یا راه رفتن روی یک طناب یا عبور از یک مسیر تار عنکبوتی شکل ویا زیپ لاین عبور می کردی و می رسیدی ته مسیر و آخرش هم با طناب می پریدی پایین

خیلی هیجان انگیز بود فقط اینکه من پنج ساعت کله ام رو بالا نگه داشته بودم تا ستی رو ببینم دیگه آخرش گردن درد گرفتم

ستی و دوستش مسیر شماره ی شش و هفت و هشت رو رفتن و برای شماره ی نه بهشون اجازه ندادن و گفتن سن تون برای این مسیر کم هست 

طبیعتش زیبا و بی نطیر بود سبز خوشرنگ با آسمانی اکثر اوقات ابری یا نیمه ابری 

دوستای دوستم هرجا توی خیابان یا پارک باهامون برخورد پیدا می کردن و چند کلمه ای با دوستم گپ می زدن تا می فهمیدن من فرانسه متوجه نمیشم سوئیچ می کردن روی انگلیسی و به انگلیسی مکالمه رو ادامه می دادن حتی مواقعی که مکالمه بین خودشون بود و من مخاطب نبودم ولی بازم انگلیسی حرف می زدن و این برام جالب و ارزشمند بود 

متصدی پارک یکبار به فرانسه بازی و قوانین ایمنی رو توضیح داد و یکبار هم برای ستی به انگلیسی توصیح داد 

ایده ی این پارک خیلی جذاب و عالی بود و امیدوارم مشابه این توی جنگل های شمال ایران هم اجرا بشه 

جز این پارک بقیه ی جاها برای ستی جذلب نبود و معتقد بود خب شمال خودمون هم همین هست دیگه چه کاریه آدم این همه راه بیاد اینجا 

فعلن فقط شهر دایی ممرش رو خیلی پسندیده

و نکته ی جالب دیگه ی این شهر این بود که موقع بازی فرانسه و پرتقال اکثریت شون طرفدار پرتقال بودن در حالی که انتظار داشتم طرفدار کشور همسایه و هم زبونشون باشن 

آدرنالین زیادی

من کلن ادم ترسویی هستم و هیجان در حد تاب تاب عباسی برام کفایت می کنه و فراتر از اون از حد تحملم خارج هست 

بعد اونوقت توی دیزنی لند همون اول مسیر و قبل از ورود به صف طولانی بازی استار وار (star war) از متصدی مربوطه پرسیدم ترسناک که نیست و ایشون با لبخند فرمودن نه بابا خیلی هم فان هست و  یک کوچولو تکون داره و منم همراه ستی و عروس جان ایستادم توی صف و بعد از پنجاه دقیقه وقتی رسیدیم به قسمت سوار شدن توی ترن از  خانوم متصدی مربوط به سوار کردن دوباره پرسیدم ترسناک که نیست و ایشون هم فرمودن نه بابا خیلی هم فان هست و یک لوپ کوچولو داره و اینجا من در حالی که قلبم اومده بود توی ذهنم گفتم چی؟ لوپ؟ قربونت برم توروخدا مسیر خروج رو نشونم بده و من نمی تونم سوار بشم و حتی از تصورش هم موهای تنم سیخ شدن

خدایی یک لوپ که جرخش سیصد و شصت درجه داره انتهای ترس و هیجان هست دیگه. این فانش کجاست آخه لعنتی ها

از اینجا که جون سالم به در بردم ولی.... 

رفتیم استار  وار تور و خب چیزی شبیه سینما سه بعدی بود یعنی رفتیم داخل یک کابین و روی صندلی هاش نشستیم و عینک زدیم و بازی رو تماشا کردیم و باز من اولش از متصدی مربوطه پرسیدم که ترسناک هست و ایشون فرمودن نه بابا خیلی فان هست و خب وقتی توصیح بازی رو داد با خودم گفتم اوکی هست دیگه تهش اینه چشمام رو می بندم ولی خب نشون به اون نشون که از اول تا آخر جیغ زدم و محکم دسته های صندلی ام رو گرفته بودم و با پام هم به صندلی حلویی ضربه می زدم که خدایی نمی دونم چرا اینکار رو می کردم بازی که تموم شد پسر کنار دستیم برگشت سمتم و گفت مادام  ار  یو  اوکی (madam  are you ok) و ستی و عروس جان اینقدر به من خندیدن که نمی تونستن از جاشون بلند بشن