-
یلدا تون مبارک
شنبه 29 آذر 1404 15:02
بین همه ی جشن های ایرانی ،یلدا رو بیشتر دوست دارم حس قشنگی برام داره اینکه بیرون سرده و تو نشستی توی یک جمع گرم و درحالی که داری لبو داغ و باقالی می خوره گپ می زنی لبو و کدو حلوایی ها رو ی گازن و دارن آماده میشن برای فرداشب باقالی خشک هام رو خیسوندم که فردا صبح پاشدم بار بزارمشون بعدم ظرف مسی هام رو از طبقه ی بالای...
-
کمتر از شش ماه
دوشنبه 24 آذر 1404 12:51
برادرزاده جان آموزش خواندن و نوشتن فارسی رو از تابستان ،مردادماه شروع کرده و معلمش ایران هست و بصورت آنلاین تدریس می کنه و هزینه اش رو به یورو می گیره هر ترمی صد یورو و. قرار شد من هر ترم معادل صد یورو برای ایشون واریز کنم مرداد ماه صد یورو شد ده میلیون و سیصد هزار تومان و امروز صد یورو شد پانزده میلیون و سیصد هزار...
-
بدون عنوان
سهشنبه 18 آذر 1404 10:36
بعد از مدت ها یک صبح قشنگ پاییزی با آسمون ابری و تمیز رو شاهدیم و درست نیست توی این هوا بیام غر بزنم ولی خب نمیشه یعنی توی دلم می مونه و باید بنویسمش تا خشمم کمتر بشه یک مدت هست هر روز بلا استثنا هر روز ،توی کارسنج ستی، معاون انضباطی شون پیام «پوشش نامناسب مقنعه و موی سر»رو درج می کنه و خب من از کنارش می گذرم و...
-
دلتنگم
یکشنبه 9 آذر 1404 09:19
این دلتنگی و غمش انگار نمی خواد دست از سرم برداره گاهی کمرنگ میشه و گاهی چنان هجوم میاره که راه نفس کشیدن رو هم تنگ می کنه لعنت بهتون که مارو اینجور آواره ی هر گوشه از این دنیا کردین کاش آوارگی تون رو ببینم
-
سواستفاده ی مادرانه طور
دوشنبه 26 آبان 1404 11:28
اون دوست سپهر که از هفتم باهم رفیق بودن (ارشیا) https://kidcanser.blogsky.com/1403/12/22/post-733/%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%ac%db%8c%d8%a8-%d9%86%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%db%8c دیشب به مقصد آلمان مهاجرت کرد حالا علاوه بر سپهر که چشم هایش غمگین هست ستی هم چشم هایش اشکی شدن یک کم با سپهر همدردی کردم...
-
غر طور
سهشنبه 20 آبان 1404 09:43
خیلی وقت هست اخبار رو دنبال نمی کنم تا روانم آروم تر باشه کاری که از دستم برنمیاد جز حرص خوردن و لعنت فرستادن که خب اینم فایده ای ندارد وگرنه با این همه لعن و نفرینی که واسشون فرستاده میشه اگر کارگر بود باید تا حالا هفت تا کفن پوسونده بودن اما خب کار بجایی رسیده که دیگه نیازی نیست خبرها رو دنبال کنید تا بفهمی توی چه...
-
فشار اقتصادی
چهارشنبه 14 آبان 1404 13:37
من تنها باری که طلا فروختم برای خرید خانه بوده یعنی حتی اون موقع که مستاجر بودیم هم برای تامین پول پیش خونه مجبور به فروش طلا نشدم البته پول قرض کردیم یا وام گرفتیم که خب از پسش برمیومدیم ولی الان برای هیچی مجبور به فروش طلا شدم منظورم از هیچی اینه که هیچ چیز خاصی نخریدم و فقط چندتا هزینه ی پیش بینی نشده توی این ماه...
-
چالش های نوجوانی
چهارشنبه 7 آبان 1404 18:30
ستایش موبایل داره ولی روی موبایلش اینستاگرام و تیک تاک ندارد با دوست هایش توی واتساپ و تلگرام گروه دارن و در تماس هست اما خب این دوتا اپ رو بهش اجازه ی نصب ندادم و گفتم هروقت هجده ساله شدی می تونی داشته باشی حالا چالش ما اینحاست که بابت نداشتن این دوتا مورد تمسخر قرار گرفته بهش گفتن بچه هستی و از این حرف ها خب چون جثه...
-
مظلوم خانواده :)
دوشنبه 28 مهر 1404 09:57
ساعت پنج و نیم صبح هست و من مشغول آماده کردن لقمه های صبحانه برای ستی و همسرجان هستم و خب کلی خورده نون کف آشپزخونه ریخت و منم با جارو شارژی افتادم به جون شون ،سرم رو که بلند کردم می بینم همسرجان داره ازم فیلم می گیره و اونو با این عنوان که اسم باباها بد در رفته و کله ی سحر ما این شکلی هست ،توی گروه خانوادگی آپلود کرد...
-
انتظار
چهارشنبه 9 مهر 1404 09:27
دیشب از صدای آژیر ماشین های آتش نشانی رفتم روی تراس و چهار تا ماشین آتشنشان و یک آمبولانس سر بن بست رو به رویی ایستاده بودن و مامورها در حال رفت و آمد به داخل اون کوچه بودن همبن موقع ستی هم اومد و گفت بنظرت چه خبره گفتم نمی دونم ولی هیچ دودی دیده نمیشه پس آتش سوزی نیست. اونم گفت بیا بریم ببینیم چه خبره و گفتم نه...
-
خواهر برادری
سهشنبه 1 مهر 1404 16:00
+ مامان یکی از دوستام می خواد بره دنبال معافیت پزشکی اونم معافیت با BMI _ ااا مگه این معافیت هنوز هست + نمی دونم علی که می گفت هست حالا اون قراره بره دنبالش اگر بود و اون معاف شد منم میرم _ عمو بابک (یکی از دوستان دوران دانشجویی من و همسرجان) هم اینجوری معاف شد دیدیش که همیشه لاغر هست و خب اون موقع دیگه خیلی لاغرتر...
-
بوی پاییز
پنجشنبه 13 شهریور 1404 11:41
همیشه با حسرت کنسرت یانی توی آکروپلیس یا کنسرت فیلارمونیک وین توی کاخ شون برون و یا همین کنسرت بوچلی توی سمرقند رو نگاه می کردم و با خودم می گفت چی میشد همچین چیزی توی ایران امکان پذیر بود مثلن توی آرامگاه فردوسی مشهد یا تخت جمشید شیراز یا زیر برج آزادی تهران همچین کنسرت های باشکوهی اجرا میشد حیف واقعا متاسفانه ما...
-
آشنایی
چهارشنبه 5 شهریور 1404 11:11
توی پست قبلی خیلی هاتون برام پیام تبریک گذاشتین و گفتین خیلی وقت هست اینجا رو می خونین و درجریان بزرگ َشدن بچه ها بودین و راستش یک حس عجیبی بود اینکه یکی اینقدر راجع به تو بدونه و تو هیچی ندونی. توی کامنت ها نجمه پیشنهاد داد یک پست بزارم که هرکی از خواننده ها دوست داشت توش یک بیوگرافی بگه این همون پست هست بی ربط نوشت1...
-
و تمام
سهشنبه 4 شهریور 1404 11:24
سپهر امروز دفاع کرد و رسما فارغ التحصیل شد. اولین جلسه ی دفاع عمرش رو وقتی چندماهه بود شرکت کرد.ذفاع دوست صمیمی ام توی دانشکده ی برق. چه چشم برهم زدنی برام گذشت و چقدر جای این دوستم کنارم خالی بود اون موقع ها تصور شرکت توی جلسه ی دفاع پسرم برای خیییلی دور و غریب بود ولی خب روزگاره دیگه و باید باور کنم پا به سن گذشتم و...
-
همینقدر بی وجدان
دوشنبه 27 مرداد 1404 09:43
دخترداییم دوسالی هست اومده تهران و یکجایی نزدیک مترو خونه اجاره کرده که بتونه راحت با مترو بره محل کارش و برگرده. یک دختر آروم و مظلوم و بی سر و زبان ولی فوق العاده خوش قلب و ساده چند هفته هست دنبال خونه می گرده که جابجا بشه و یک جایی رو دیده بود یک سوئیت چهل و دو متری حول و حوش مرکز شهر به قیمت چهارصد میایون ماهی...
-
دلتنگی
جمعه 24 مرداد 1404 10:45
داداش خارجی چند روزی هست. که با خانواده اش رفتن پیش دایی ممر اینا و الان اینطوریه که هر روز چندتا عکس از گردش ها و چرخیدن هاشون می زارن و خب همه ی عکس ها قشنگن و حس خوب دارن ولی... عرض می کردم خدمتتون که همه شون حس خوب داشتن ولی خب یکدونه عکس بود که دوتا داداش ها لبه ی یک سکو دراز کشیدن و معلومه دارن خستگی یک پیاده...
-
تا گوگل هست چرا چت جی پی تی لوس
یکشنبه 19 مرداد 1404 09:03
هیچ جوره نمی تونم با چت جی پی تی ارتباط بگیرم زیادی لوس و چاپلوس هست آخه من چه صنمی با تو دارم که اینجور صمیمی و چاپلوسانه باهام حرف می زنی،ایش واقعا، بابا جان تو راهکارت رو بده و لازم نیست قبلش قربون دست و پای بلوری من بری لبه ی تخت نشسته بودم که یکدفعه اون لت پنجره که باز میشه لولاش شکست تلپی افتاد روی تخت، همینجور...
-
ناترازی یا همون کمبود
چهارشنبه 15 مرداد 1404 10:33
استارت تعطیلی و آنلاین شدن مدرسه از امروز زده شد و بریم که ببینیم تا پایان پایه ی دهم قراره چند روز آنلاین باشن سپهر هم که قرار بود آخر خرداد دفاع کنه فعلن معطل و حیرون هست تا دانشگاه ها باز بشن. این قسمت که دانشگاه رو تعطیل کردن اصلن متوجه نمیشم و جز توجیه سیاسی هیچ توجیه دیگه ای براش پیدا نمی کنم و یه سپهر میگم...
-
مدرسه ی متفاوت
چهارشنبه 8 مرداد 1404 12:06
خیلی دوست دارم نتایج مدارس طبیعت رو ببینم و بدونم خروجی اش تونسته اونی باشه که موسسین اش ازش انتطار داشتن یا نه ایده ی جذابی هست و یادمه موقعی که ستایش رو می خواستم بفرستم کلاس اول این مدارس توی تهران وجود داشتن و اگر اشتباه نکنم استارتش از مشهد و دکتر وهاب زاده زده شد ولی خب راستش مطمئن نبودم که نتیجه چی میشه و البته...
-
دهم
یکشنبه 22 تیر 1404 09:30
امروز رسما کلاس دهم شد و مدرسه اش شروع شده امیدوارم جای جدید براش خوب باشه و کلی خاطره ی خوب براش بجا بمونه مدرسه رو عوض کردیم و نمی دونم چقدر می تونه انتظاراتمون رو برآورده کنه. مدرسه ی قبلی دوسال هفتم و هشتمش بینظیر بود و واقعا تیم حرفه ای و عالی ای بودن و حیف از اون تیم که پراکنده شدن نماد جدید میدان ونک رو خیلی...
-
یک روز معمولی
شنبه 21 تیر 1404 15:02
برق رفت و خب به طبعش آب هم قطع شد الان که برق اومده پمپ خراب شده و بازم آب قطعه. چرا؟ چون نوسان برق زده پمپ رو داغون کرده
-
رقیه
جمعه 6 تیر 1404 21:50
چندسال پیش بعد از به قدرت رسیدن طالبان، شریف که سالها نگهبان و سرایدار مجتمع کوچه پشتی بود رفت افغانستان و همسرش رقیه با دوتا دخترها و تک پسرش رو آورد تهران، یادمه اولین باری که رقیه رو دیدم و اومده بود خونه مون برای نظافت لهجه ی غلیطی داشت و خوب متوجه نمی شدم چی میگه ولی می فهمیدم که دخترهاش خیلی خوشحالن که دوباره می...
-
قطع شدم
دوشنبه 2 تیر 1404 20:42
هیچ کدوم از فیلتر شکن هام کار نمی کنن و در نتیجه باز از دنیا بیخبرم حیف از تهران فکر می کردم نیمی از ادعاهاشون درست باشه ولی متاسفانه حتی ده درصدش هم درست نبود
-
بالاخره به نت بین المللی وصل شدم
یکشنبه 1 تیر 1404 09:26
طفلی اونایی که اونور آب هستن توی این قطعی نت خیلی دلواپس شده بودن و عجیب اینکه حتی با تماس مستقیم هم نمی تونستم بهشون زنگ بزنم یکی از دوستان داداش خارجی دیروز صبح (شنبه صبح) به گوشی مامانم زنگ زد و گفت الان داره با داداش خارجی چت می کنه و نگران شماها هست چون شنیده مشهد سرو صدا بوده و مامانم هم گفت بهش بگین خوبیم و...
-
آشوبم
جمعه 30 خرداد 1404 21:20
از راه آهن برگشتم و دلم آشوب هست همسرجان رفت به سمت تهران و موقع خداحافظی کلی سفارش کردم توروخدا موبایل ات رو جواب بدی و حواست باشه هر موقع زنگ می زنم سریع گوشی ات رو برداری بهش میگم کاش بیخیال رفتن میشدی اتفاق خاصی نمی افتاد بخدا و اینجوری منم آروم تر بودم ولی خب همسرجان فرمودن بلدن چجوری با شرایط بحران کنار بیان و...
-
خوبیم
سهشنبه 27 خرداد 1404 15:00
امروز صبح رسیدیم مشهد . دسترسی به اینترنتم این مدت خیلی بد بود و راستش تا وصل میشدم سعی می کردم به دوتا برادرها و دوستانی که اونور آب دل نگران بودن پیام بدم که خوبیم امیدوارم همگی خوب باشین سر ایران مون سلامت باشه
-
ترس
دوشنبه 19 خرداد 1404 09:34
کوچه ی مدرسه یک خیابان بن بست و پرتردد هست و چون دو طرف خیابان هم همیشه ماشین پارک میشه دور زدن واقعا سخته واسه همین همیشه ستی رو اول کوچه پیاده می کنیم و همونجا هم بعد از تعطیلی سوارش می کنم. امروز با دلهره راهی اش کردم و چندبار تاکید کردم حتما وقتی رسید مدرسه و قبل از تحویل دادن موبایلش بهم پیام بده که رسیده دیروز...
-
چرا آخه
جمعه 16 خرداد 1404 20:37
چند روز پیش که اعصاب و روانم بهم ریخته بود پناه بردم به خرید درمانی و با اینکه می دونستم لباس خریدن اینترنتی وقتی نشه پرو کرد ریسک بالایی داره ولی خب این خبط رو کردم و درجا حس آرامش بهم دست داد. اما حالا که بسته بدستم رسیده نیازمنده چندین جلسه روان درمانی هستم به جان خودم اگر اون هزینه ی لعنتی رو همون اول میدادم به یک...
-
شیر
سهشنبه 6 خرداد 1404 11:41
این همسرجان ما چندوقته دچار هلیکوباکتر معده شده و درحال درمان هست و خب به تبعش معده درد و دل درد داره و کلن چون هروقت مریض میشه باید با صدای بلند دردش رو اعلام کنه مدام داره ناله می کنه که ای دلم وای دلم بعد دیروز دیدم در حالی که دستش رو گذاشته رو شکمش و یک کم هم خم شده هی توی پذیرایی راه میره و دور خودش می چرخه و...
-
هوف بخدا
شنبه 3 خرداد 1404 10:06
مواد عدس پلو رو آماده کردم و توی یک طرف کنار گاز گذاشتم. برنج رو خیس کردم و قابلمه ی مناسبش رو پر از آب کردم و گذاشتم روی اجاق گاز خاموش که اگر دیر رسیدم زنگ بزنم و بگم چی کار کنن و خب دیر شد و زنگ زدم همسرجان و میگم اون عدس پلو رو بار بزار لطفا و قبلش هم یک کم زعفرون با آب جوش بزار دم بکشه که قاطی پلو کنی حالا فکر می...